Friday, January 31, 2003
از اين طريق همدردي خودم رو با تمام دوستان پرشين بلاگي ابراز مي دارم.
خود من كه كلي از وبلاكايي كه مي خوندم پرشين باگي بودن اميدوارم هرچه زودتر مشكلشون حل بشه.
يه نفر هست كه خيلي از اين ماجرا خوشحاله ولي آخه اونام گناه دارن ديگه نبايد بي انصاف بود من با اين كه خودم خيلي زود زود هم نمي نويسم ولي نمي تونم نديدنش رو تحمل كنم
Thursday, January 30, 2003

رفــتـــــــــــــــــی و نوشتی كه از دوري من ملالی نيست رفتي با يكی ديگه دوست شدی هیچ خیالی نيست يه روزم نوبت من ميشه برات نامه بدم ببيني با يكی ديگم جاتم اصلاخالی نیـست عروسکی بودم برات که تو بهم نفس دادی دلم رو یک روز خریدی فرداش اوردی پس دادی بگو برات من چی بودم عروسک مغازه ای کهنه شدم رفتی حالا دنبال عشق تازه ای
Wednesday, January 29, 2003
سلام
ببخشيد چند وقته كمتر به اينجا سر مي زنم بالاخره كار و مشغله و(واسه افه گفتم و گرنه من كار كردنم كجا بود) ولي خداييش سرم شلوغه تازه اين اكانت مزخرف كه از همياري(قزوين نت) گرفتيم به صورت وحشتناكي سخت وارد اينترنت مي شه.
ديروز به مناسبت رسيدن ويزيتورهام به 1000 به نسترن و سارا ناهار پيتزا دادم.(البته برا نيلورو هم فرستادم خونشون) بالاخره همين نيلو حداقل 20،30 بار اينجا رو باز كرده.
كلي بهمون خوش گذشت آخه بعد از امتحان تو اون برف عين خلا پياده اومديم تازه با اين كه چتر هم داشتيم ولي گرفته بوديم تو دستمون. وقتي رسيديم خونمون مثل موش آب كشيده شده بيديم. تمام لباس هامون رو انداختيم رو شوفاژ. بعد هم عكساي جديدي كه از سايتهاي مختلف save كرده بودم بهشون نشون دادم .بعد هم يه ساعت هي دكمه ي كانكت رو فشار داديم تا بالاخره وصل شديم. رفتيم توي سايت westlif و كلي عكس جديد گرفتيم اين نسترن بي سليقله از نيكيnicky(نفس من بيده) خوشش نمياد البته در مورد برايان bryanهر دومون هم عقيده ايم ولي خوب در اين مورد نه!
راستي اين خيالي نيست شادمهر به نظر من بجزچند تا از آهنگاش بقيش از خواننده ي مسافر(نفس من بيده) بعيده. راستي خبر زنداني بودنش راسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Monday, January 27, 2003
چرا من اينجوري شدم؟ تا يكي يك كلمه حرف بزنه كه مثلاً تل مي دي يا خونت كجاس با اين كه هميشه هم خيلي ها گفتن و ندادم ايندفه در كمال آرامش ايگنور مي كنم عين خيالم هم نيست كه يه بد بختي اون جاست كه اگه بگم نه ممكنه حتي اصرار هم نكنه.
خيلي راحت آدما رو ايگنور مي كنم كاش مي شد تو زندگي واقعي هم از هركي خوشم نمياد ايگنورش كنم!
دلم بدجوري گرفته! خيلي خيلي از اولش حالم خوب نبود حالا اومدم اين رو خوندم و كلي بد تر شدم حالا هم با اين حالم دارم خيالي نيست هم گوش مي دم ديگه خودتون بفهميد دارم چي ميگم .
دلم تنگ شده نمي دونم براي كي فقط مي دونم تنگ شده بايد يه كاري بكنم چي كار كنم؟يكي به من بگه دلم براي كي تنگ شده؟
مي خام گريه كنم يادتونه چند وقت پيش يه مدت طولاني هر شب تا ميومدم بنويسم دپرس كي شدم ؟ الان مثل يكي از اون شبا شدم.
كمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــك!
Sunday, January 26, 2003
چقدر بعضي از اين دانشجو هاي مامان من خنگ تشريف دارن امتحان چهار جوابيي كه من هم نصفش رو بلد بودم گند زدن. ديشب كه نصف ورقه ها رو براي مامان صحيح كردم انقدر اعصابم خورد شد كه ديگه از وسطش بلند بلند ابراز احساسات مي كردم، مثلاً يهو داد مي زدم خنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ . راستي سواله با كليد صحيح مي شد ها وگرنه من چي كاره بيدم ورقه ي دانشگا صحيح كنم.
بالا ترين نمره شون تا اون جا كه من صحيح كردم اسمش مجتبي بود ،اسمش هم خيلي خوش خط نوشته بود با كم شدن نمره منفي ها ازش شد شد 72 بدون نمره منفي هم 79 شده بيد .البته خيلي ارفاغ كردم بالاخره من هم دانشجو نيستم ولي دانش آموز كه هستم مثلاً اگه يكي نمره منفي ش مي شد 8. 8 من همون 8 حساب مي كردم (بايد 9 مي شد)
امروز امتحان علوم داشتيم.
صبح ساعت 7 بود كه خود به خود از خواب پاشدم و ديدم ساعتم زنگ نزده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! داشتم از ترس مي مردم آخه من به خاطر سينا پارسا و سر و صداشون در طول روز اصلاً نمي تونم درس بخونم و هميشه ساعت مي ذارم و معمولاً4 تا 5 و اگه ديگه حجمش خيلي زياد باشه 3تا 6 درس مي خونم.
چون مي دونستم هيچ كاريش نميشه كرد سعي كردم خونسرديم رو حفظ كنم و از نيم ساعت باقي مونده حداكثر استفاده رو بكنم. از بآخر شرو كردم و تا هفت و نيم كه راه افتاديم 3 بخش خوندم ولي باز 2 بخش اول رو اصلاً نگاه هم نكرده بودم. البته خوشبختانه من علوم رو هميشه خيلي دوست داشتم و در اكثر مواقع با يه بار خوندن ديگه از تو ذهنم بيرون نمي ره. خلاصه وقتي رسيدم مدرسه زود خودمو به نسترن و سارا رسوندم و خيلي تند گفتم سلام ولي تا بد بختا اومدن حرف بزنن گفتم با من حرف نزنيد و رفتم گوشه ي ديوار نشستم تا اون دو بخش رو يه نگا بندازم آخه اگه علوم به اين آسوني رو گند مي زدم خيلي بد مي شد.البته تنها چيزي كه از 5 بخش خوندم اسم شناساگر ها: برموتيمول بلو، فنول فتالين و... . و اسم دوره هاي زمين بود: پركامبرين ، پالوزوئيك، مزوزوئيك و سنوزوئيك بيد.
(تا اي جاي مطب حدود ساعت 8 نوشته شده بعد از اين در ساعت 12 شب)
راستي رياضي گند زدم شديد. آخه خيلي خنگم ديگه مي نويسم – بعد +مي كنم . يا آخه توان چيه كه من غلط دارم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستي فكر مي كنم خانوم علوممون مو قع طرح سؤالا يا خواب بيده يا ... . آخه مثلاً سؤال 4 جوابي نوشته بعد جواب درست رو به جاي 1 بار 2 بار نوشته! يه سوتي ديگه هم بود كه حالا وللش.
راستي من در همين جا از نيلو به خاطر همه ي چيزهايي كه پشت سرش نوشتم و در آينده هم احتمالاً خواهم نوشت معذرت مي خوام شوخي مي كنم نيلو جون به دل نگير در ضمن از نظر هايي كه بخاطر اون نوشتم دادي دستت درد نكنه بالاخره نظر نظره و باعث مي شه كه من ذوق كنم!!!
Friday, January 24, 2003
يه سر به اين آش شل قلمكار بزنيد خيلي باحال بيده من اونجا خانوم كوچولو رو از اونجا پيدا كرده بيدم


اين يه خانوم كوچولوي ديگس كه من امروز پيدا كردم از خيلي وقت پيش از وجودش اطلاع داشتم ولي آدرسش رو بلد نبيدم.
Thursday, January 23, 2003
خيلي حرف دارم كه مي خوام بگم مخصوصا درموردخا ك سرخ وحاتمي كيا ولي اكانت ندارم ومن هم راستش تا فضاي بلاگررونبينم دست و دلم به نوشتن نمي ياد بنابراين اينرو داشته باشيد..............من يه فلدرتوي كامپيوترم دارم كه از هر چي خوشم مي ياد اونجا سيو ميكنم.فكركردم براتون جالب باشه توش چي دارم براي همين نشستم ويه ليست كامل ازش تهيه كردم................... (راستي عمه مينا اينا پنج شنبه عصر(شب)ميان قزوين مي خوام اگه تااونا برسن ويزيتورام به هزاررسيد به نينا ونيما كه وبلاگمو مي خونن بستني بدم ولي خوب اگه به اونابدم بايد به بقيه هم بدم(خسيس نيستم به بقيه هم مي دم ولي دليل نمي گم) اين نوشته توسط من ساعت12:20 روز پنج شنبه نوشته شده....).اميدوارم نسترن فردا خيلي زود تايپ وپابليش كنه برام
مرسي نسترن جون
A.اشخاص مشهور ايراني
1-هديه تهراني(تغيير يافته با فتوشاپ)
2-عكس لاله وستاره اسكندري(ازايران ”كتور)
3-گلزار
4-سيامك خواهاني (اينوچون نسترن دوست داره!)
5-عكس خاتمي (همون كه وبگردخيلي وقت پيش ازدوران سربازي خاتمي گذاشته بود.)
B.اشخاص مشهور خارجي
1-دانيل رادكليف:تنها 3عدد(هري پاتر)
2-پوستر وعكس هاي چند نفري هري پاتر
3-اما واتسون(هرميون گرنجر)
4-ناتالي پحرتمن
5-westlife
6-Britney
7-Shakira
8-كلارك گيبل(خيلي دوسش دارم)
9-تام كروز
10-پوستر برباد رفته:4عدد
C.عكس هاي شخصي
1-عكس از امين:5عدد
2-عكس خودم باآدم برفي
3-عكس تكي آدم برفي
4-عكس من با سلماز
5-3تا عكس از بچگي خودم
6-عكس من سوار سلمازباصورت سياه شده(اينو درست كردم اگه يه وقت خواستم بذارم تو وبلاگم)
D. wordوpowerpointنوشته هايي در
1-تحقيق در مورد نمازبراي مدرسه
2-داستان جهانگرد(بدون عكس درword)
3-تحقيق در مورد جلال آل احمد(با عكس براي مدرسه)
4-وبلاگ(محلي كهاكثر نوشته هامو اونجا تايپ ميكنم بعدابه bloggerمنتقل مي كنم
5-شناسنامه(يك شناسنامه ي كامل از خودم با فايل صوتي آهنگ هاي مورد علاقه ونوشته ي اونا)
6-جهان گرد تويpowerpoint(اين يكي با انيميشن و عكس و...خيلي عالي شده كلي وقت براش تلف كردم)
E.show
1-نسترن(فرشيد امين)
2-ميلاد(سياوش قميشي)
F.آهنگ
1-آلبوم گل آفتاب گردون(آريان)
2-سلطان قلب ها(عارف)
3-جان مريم
4-منو ببخش(منصور)
5-نقاب(سياوش قميشي)
6-اون آهنگ سياوش قميشي كه مي گه خوابيدي بدون لالايي وقصه(اسمش يادم نيست)
G.funs
1-يه انيميشن(آدم برفي كه چاق ميشه)
2-دوتا تصوير سه بعدي(نسترن استعداد نداره ببينه)
3-عكس يه گربه كه با يه سيگارو چند بطري مشروب كنارش افتاده
4-يه عكس بامزه كه نسترن از ياهو گريتيگز برام فرستاده
5-عكس سرونازوكلاه قرمزي
6-تن تن در تهران
H.selection
1-اون دوتا عكسي كه چند وقت پيش چلچراغ ازوبلاگ نويسا چاپ كرده بود(فعلا فقط دوتاشون رو شناسايي كرم)
2-دعوتنامه ي گرد همايي زنان ايران ووبلاگ نويسان زن(به دلايلي شركت نكردم)
3-گفتگو با خدا
4-عكس ماني
5-شاهكار هنري خودم(يه گل ياس رو با خودكاررنگ كردم وبعد اسكن كردم وكلي دستكاريش كردم تاالان يه عكس خوشگل شده)
Tuesday, January 21, 2003
چقدر يه آدم مي تونه بي رحم باشه كه به خاطر يه نمره ي 16 بچشو بكشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اين اكانتي كه مال دانشگاه باباست نمي دونم چرا هنوز داره كار مي كنه !مگه امروز اول نيست؟؟؟
راستي لطفاً تو نظر خواهي فارسي ننويسيد نمي تونم بخونم . در ضمن اگه مي بينيد تو نوشته هام غلط املايي زياد دارم شما ببخشيد.
امروز اينجا رو گذاشتم سارا بخونه ديدم همينجوري از در و ديوار اينجا غلط مي ريزه. اگه مي بينيد نسترن دير به دير آپ ديت ميشه بازم ببخشيدش همه ي اكانت هاشون رو نيلو خواهرش با چت كردن تموم مي كنه(خدا كنه چند روزي اكانت نداشته باشن كه نيلو اينجا رو نخونه)
يه متني بود كه اون شب توي اون چت بچه هاي وبلاگ نويس ناديا برام فرستاد مي خوام بذارمش اينجا خيلي قشنگه امروز داشتم فلدرم رو تميز مي كردم ديدمش .
من يه مشكل كوچولو دارم من به همه ي چيزهايي كه بايد لينك بدم لينك مي دم ولي وقتي پابليش مي كنم نصفش انگار نه انگار .چي كار بايد بكنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نسترن و سارا خونه ي ما هستند. داريم تو روم قزويني ها مي چتيم و مردم رو سر كار ميذاريم! به يكيشون كه گفتيم الان ميايم كافي نت پيشش .
راستي ديشب انقدر تو مسنجر خوش گذشت! هميشه وقتي اصلاً انتظار ندارم يه نفر كه خيلي دوست دارم باهاش چت كنم آن لاين ميشه، كلي ذوق مي كنم ديشب هم از اون شبا بيد.
Monday, January 20, 2003
من فردا امتحان عربي دارم!!!
دانشگاه اصلاً خوش نگذشت! اول كه رفتم كه ماندانا (كارمند اتاق بغلي مامان و دوست من) نبود من هم از سر بيكاري با مامان رفتم سر جلسه ي امتحان ،درس انتقال مطالب بود آخ يه سؤالاي خنده داري داشت كه نگو به همه چي شبيه بود بجز امتحان مثلاً يكي از سؤالا اين بود كه اگه وقتي دارين سخنراني مي كنين ببينين يكي خوابش برده چي كار مي كنيد؟
تازه چهار جوابي هم بود !
ماندانا ظهر اومد و خاله مهستم و اردلان هم اومدن با ما بريم دانشگاه(خاله مهست خاله ي واقعيمه كه خونشون نزديك دانشگاست و امروز به خاطر من با اردلان پسرش كه 4 سالشه اومده بود دانشگا)
بعد از ناهار توي چاييخوري بوديم كه محمد پسر خاله افسانه كه من كلي ازش سؤال داشتم و تازه قرار بود برام يه چيزي هم بسازه اومد ولي تا اومد رفت ناهار خوري و بعدش هم ديگه نمي دونم كجا رفت من نمي دونم اين اگه نمي خواست به سؤالاي من جواب بده چرا ديشب تو مسنجر گفت فردا سعي مي كنم بيام دانشگاه (دانشجوي كامپيوتره)
يه ضد حال ديگه هم بهم زده شد كه حوصله ي گفتنش رو ندارم .
فقط براي اينكه دلم خنك بشه مي گم خرخون!
Sunday, January 19, 2003
مثل اينكه دومين كارت اينترنتم هم تموم شد ! اين يكي رو خيلي زود تموم كردم! شايد هم فكر مي كنم زود بوده .حالا فقط اكانت دانشگاه بابا رو دارم كه اون هم تا آخر ما بيشتر نيست آخر ماه هم كه فرداست.
ممكنه از اين به بعد من مجبور بشم نوشته هامو بدم نسترن برام پابليش كنه.
اهووووووووووو اوهوووووووووووووو
خوشبختانه نويسنده ي رنگين كمان آزاد شد.
سلام
امروز دومين امتحانمون كه زبان بود داديم. خوب بود ، خوشبختانه كلاس زبان باعث شده كه هميشه از كلاس مدرسه جلوتر باشم و هيچ وقت براي زبان مشكل نداشته باشم . ديروز هم تاريخ داشتيم كه خوب دادم ولي يه گند كوچولو زدم سوال اين بود:
عهد نامه ي پايس بين چه كشور هايي منعقد شد؟
من هم اصلاً سؤال رو نخونده پاريس رو ديدم نوشتم فرانسه و ايران!
بعداً وقتي فهميدم سؤال چي بود خودم هم خندم گئرفت. تا من باشم از اين بعد سوال رو كامل بخونم!
راستي امروز تو راه سارا رو دو در كرديم خيلي كيف داد بهش پول داديم كه برو برامون نفري 4 تا ژله ي خمير دندوني بخر (خودمون 4 تا نمي خواستيم بخوريما من براي سينا و پارسا ، نسترن براي نيلو و نوشين،سارا هم براي سينا و سروش) بعداً وقتي خرديد هر كدوم پول خودمون رو پس گرفتيم و گفتيم پس مهمون تويي ديگه. بد بخت دهنش باز موند!
البته ساندويچ مرغاي گلدانه رو هر روز مهمون يكيمون هستيم امروز من مهمون كردم .
فردا امتحان ندارم و همونطور كه از خيلي وقت پيش گفته بودم دارم مي رو دانشگاه مطمئنم خيلي خوش ميگذره.
حرف هايي براي نگفتن!
تازه شوع كرده بهش يه سر بزنيد
Saturday, January 18, 2003
اين رو گوش كنيد و بخنديد (لينكش رو توي وبلاگ پدر خواندمون ديدم)
خيلي دلم رفت وقتي اين نوشته ي آخر پينكفلويديش رو خوندم هميشه از اين جور نوشته هاي خدافظي بدم مياد
اول بريد اينجا<يه چيز جالبيه در مورد پاورچين من هم چند وقت با مشكل اينكه خارجي ها معني بيده و نفس من بيده و من چي كاره بيدم نمي دونن در مقابل زروان پسر عممم مواجه شده بيدم
Thursday, January 16, 2003
آهنگ ديونه داره تو گوشم براي خودش مي كوبه و من براي اولين بار در عمرم دلم مي خواد ديونه شم .آخه مگه يه آدم در روز چقدر مي تونه تحمل كنه؟؟؟
اون از اون شايعه اون هم از تولد
تولد افتضاح بود، اصلاً وحشتناك بود .شما چي كار مي كمنيد وقتي به هاي يه مهموني دخترونه و كاملاً خودموني لباس پوشيديد يهو دو تا پسر بيان تو؟؟؟ من خوب كلاً به حجاب و اينا اعتقادي ندارم و به خيال اينكه خوب داداش شبنمه ديگه و الان مياد زود ميره با چند تا از دوستام راحت نشستيم (لباسم خيلي افتضاح نبودا) يه دقيقه بعد ديديم نه خير خبري از رفتن كه نيست هيچي نشستن همينجوري بر بر هم ما رو نگا مي كنن پا شديم رفتيم پيش چند تا از بچه ها كه خوب اعتقادشون زياد بود يا لباسشون ناجور بود و از اول رفته بودن تو اتاق. خداييش خيلي حرص خورديم و بهمون برخورد آخه بابا از اول يه خبر مي دادين . ديگه همش دعا مي كرديم بيان دنبالمون باباي من قبل از باباي نسترن و سارا اومد (دوستاي صميميم) نسترن كه وقتي داشتم مي اومدم داشت مي لرزيد و من تنها كاري كه تونستم بكنم جفتشون رو بوس كردم و اومدم بيرون. الان هم اومدم نشستم سر كامپيوتر و دارم با شما درد دل مي كنم(موقع نوشتن به شبكه وصل نيستم) يه نفر هست كه خيلي دلم مي خواد همه ي اينا رو براش بگم ولي نمي تونم آخه امروز خيلي سر نوشته ي قبلي براش غر غر كردم تازه الان هم كه وصل نيستم.
ولي اينجوري كه من مصرف مي كنم فكر نمي كنم اكنتم دووم چنداني بياره .
راستي تازه تا قبل از اومدن پسرا هم تازه داشت گرم مي شد كه همسايشون اومد گفت ما ختم انعام داريم صداي نوار رو كم كنيد و حسابي حالمون رو گرفت .
ولي قبلش يكم مسخره بازي در آورديم نمي دونيد چقدر دلم مي خواست با آهنگ منصور داد بزنم ديونــــــــــــــــــــــــــه ديونـــــــــــــــــــــــــــــــه ديونــــــــــــــــــه شو ديونه.
دروغــــــــــــــــــــــــه!!!!!!
من باور نمي كنم!
مرسي سهراب جون كه اميدواري دادي و راه حل نشونم دادي.
به هرحال حالا اگه دروغ هم نباشه راحت تر مي تونم با اين مساله كنار بيام .
اگه مطمئن شدم دروغه اينجا مي نويسم ولي اگه راست بود سعي ميكنم اصلاً فراموشش كنم.
به اميد اينكه دروغ باشه!!!!!!!!!!
فعلاً باي
تو اين چند روز خيلي چيزا مي خواستم بنويسم ولي تا ميومدم تو اينترنت اين سهراب و آيدين منو اغفال كرده بيدن باهام چت مي كنن نمي ذارن به اين وبلاگ گل بانو برسم!
فردا بايد برم تولد ولي هنوز هيچي نخريدم!!!امروز قرار بود بريم بخريم ولي نشد. اَه چرا هوا اينجوري شده؟ همش ابر و بارون و سرما كلي به دلم صابون زده بودم كه جمعه مامان اينها رو راضي كنم برم اسب سواري دلم واسه سولماز خيلي تنگ شده اين چند روزه همش عكساشو با حسرت نگا مي كنم مي ترسم اينقدر فاصله افتاده كه همه چيز يادم رفته باشه! يه عكس دارم تو مانژ سوار سولمازم شايد صورتم رو خطخطي كنم و بذارمش اينجا .
دعا كنيد هوا خوب بشه تا جمعه كه دلم واسه اسبا لك زده (سولماز كه جاي خود داره)اگه بشه برم براي همشون خيار و هويج مي برم.راستي يه دعاي ديگه هم بكنيد كه وقتي ميرم اونجا شاهين صاحب سولماز اونجا نباشه تا بتونم با خيال راحت سوار سولماز جونم بشم و حسابي يورتمه و چارنعل برم .آخرين بار كه رفتم زهره خانوم گفت چند جلسه ديگه بياي ميتوني بپري ولي فعلاً همه چيز يادم رفته احتمالاً و بايد فكر پريدن رو حالاحالا ها عقب بندازم.
من سولماز مي خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوام!
Tuesday, January 14, 2003
چرا زود تر بيست و هشتم نميشه؟ دلم لك زده برا پيلده اومدن .تازه مي خوام دوشنبه كه امتحان نداريم برم تهران با مامان ميرم دانشگاه ! يوهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!
دلم واسه دانشگا تنگ شده! تازه قراره يه نفر همون روز برام يه چيزي بسازه!(سريه نمي تونم بگم)
مثل اينكه جمعه يه نفر داره مياد ايران!
Monday, January 13, 2003
وايـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي!
نسترن تو مدرسه يه نوشته داده بذارم تو وبلاگش ولي نذاشتم!الان هم اصلاً حالش نيست ولي بايد بذارم!راستي مي خواست در مورد نوشتش يه افشاگري بكنم ولي يه سي دي جديد شادمهر گرفته نمي شه !
راستي من پنج شنبه تولد يكي از بچه ها به اسم شبنم دعوتم كادوو چي بگيرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ديشب
خيلي خوش گذشت جاي همتون خالي ! كجا خوش گذشت خوب همينجا توي نت رو مي گم اول كه زروان رو بعد از مدت ها آن گير آوردم كلي با هم چتيديم فقط يه بار حواسم نبود كه اونا اينجا نيستن و به جاي بود نوشتم بيد! كه بعدش مجبور شدم براش تو ضيح بدم(آخه اينا تو كانادا داوونه ندارن كه براشون بيد بيد كنه) يه كم بعدش نويد اومد گفت من مي خوام خانوم كو چولو رو ببينم(آخه برايزروان وبكم روشن كرده بيدم)هي گفتم نه و آخرش براي اينكه مثلاً موضوع رو عوض كنم گفتم گاو مشتي گوليه چطوره؟گفت : مرد!!
انقدر گفت گاو مشتي گوليه غصه ي صاحبش رو كه تو اذيت كردي خورد و دق كرد واقعاً عذاب وجدان گرفتم و به مدت چند ثانيه وبكم رو روشن كردم بعد هم مثل هميشه وقتي كه كه اين گوليه رو گير ميارم شروع كردم به سوال پرسيدن(يادتونه اوايل اينجا بود كه داشتم هك مي شدم؟ اونموقع هم نويد گفت چي كار كن كه نتونه كامل هكت كنه) خلاصه كلي چت كرديم و قرار شد امشب دوباره بياد آخه من امروز امتحان داشتم و زود رفتم(زود يعني حدود يه ساعت!)تو اين مدت زروان هم كه من رو ميديد هي مي پرسي داري با كي چت مي كني؟و از تو انتظار نداشتم و از اين حرفا گفتم مگه خودت با هيچكي چت نمي كني؟ گفت نه من باهاشون ميرم بيرون! خلاصه خيلي خنديدم.
راستي طبق نوشته ي پاييني و گفته ي نويد آقاي موحد(كلاغ سياه) از من و شما هم سالمترن و دليل بازي كردنشون با احساسات اين همه آدم رو من نمي دونم ، فقط مي دونم خودم با اين كه تازه چند روز بود وبلاگش رو مي خوندم وقتي اون خبر رو شنيدم چند روز شديداً دپرس بودم!
Sunday, January 12, 2003
اينجا رو بخونيد تا مثل من دهنتونبه مدت يه ساعت 6 كيلومتر باز بمونه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دارم از تعجب مي ميرم هركي فهميد موضوع چيه به من هم خبربده تورو خدا بگين اگه اين واقعيه پس اين يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو اين دنياي ديونه كسي عاشق نمي مونه
ببين ساختن چقدر سخته ولي ويروني آسونـــــــــــــــــــــــــــــــــه
منو ببخــــــــــــش منو ببخش
مي خوام كه با تو باشم
نمي تونم جداشم ، تو اين دنيا تنها شم
بيا به من كمك كن
مي خوام كه با تو باشــــــــــم

دلم مي خواد دست تورو بازم تو دست بگيرم
منو ببخش اي مهربون بمون نذار بميرم
آشتي بده شبامو با ستاره
منو ببخش به فرستي دوباره

نذار تنهام نرو اي عشق براي رفتنت زوده
بميرم من نكن گريه همش تقصير من بوده
منو ببخش منو ببخش مي خوام كه با تو باشم
نذار غريبه باشم
همرنگ سايه هاشم
بيا به من كمك كن مي خوام كه با تو باشم

نمي تونم جداشم تو اين دنيا تنها شم بيا به من كمك كن
مي خوام كه با تو باشم
نذار غريبه باشم
همرنگ سايه هاشم
بيا به من كمك كن مي خوام كه با تو باشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
(فعلاً اين رو داشته باشيد تا آهنگ west lif من بياد آخه دست خودم نيست. راستي من اين رو هم خيلي دوست دارم ها)
Saturday, January 11, 2003
به نسترن و سارا گفتم وقتي ويزيتورهام به هزار رسيد مي برمشون بهشون بستني مي دم يه كاري كنيد زود تر بستني بخوريم ديگه!
ديشب كامپيوترم حسابي قاتي كرده بود(بلاگر هم همچنين ) همين متني كه در مورد بازي رو ساعت 10ـ11 نوشته بودم ولي ساعت 12 بالاخره موفق شدم بدون اشكال پابليشش كنم.
حالا منظورم اينه كه ديشب مي خواستم در مورد تولد امين بنويسم ولي به دلايلي كه گفتم نتونستم.
به هر حال تقريباً خوش گذشت .امين هم كه يا دستاش رو تكون مي داد يا پاهاش يا سرش و خلاصه به هر نحوي شده مي رقصيد! همش هم بغل عمه مينا بود وحتي بغل مامان خودش هم حاضر نبود بره!
ديگه چي مي خواستم بنويسم؟ آهان يادم اومد : اونجا تقريباً مهد كودك شده بود يك عالمه بچه ي كوچولو صبر كنيد بشمرم: خود امين، سينا و پارسا(برادر هاي خودم) نگار، علي، احمد، آواز، يه دختر كو چولوي يه ماهه هم بود كه دختر دوست نينا بود .نمي دونم با اين كه حدود 30 نفر مهمون داشتن و خونشونم كوچيكه چرا خيلي به نظرم شلوغ نيومد!
راستي يه چيز جالب يكي از فاميل هاي محمد بود كه نمي دونم چرا هر وقت مي ديدمش ياد پدر خونده ي خودمون مي افتادم!(شباهت زيادي نداشت مي شه گفت تقريباً هيچ شباهتي!)
فرداي تولد وقتي داشتيم ميومديم قزوين رفتيم دنبال مامان جون، من هم رفتم بالا امين بغل نينا جلوي در بود كه يوهو كلش رو كوبيد به چارچوب اولش خيلي ترسيديم ولي بعد چند ثانيه آنچنان قيافه اي گرفت كه من و نينا زديم زير خنده امين هم كه بهش بر خورده بود كه چرا آقا داره گريه مي كنه و ما مي خنديم لج كرد و همينجوري گريه مي كرد فوري هم رفت بغل عمه مينا بعد از يه دقيقه نينا داشت از كنار عمه مينا رد مي شد در حالي كه هنوز داشت گريه مي كرد چنگ انداخت به صورت نينا (پسره ي 1 ساله حالا ديگه لج هم مي كنه!)
اگه عمه مينا يه وبلاگ من و امين راه مينداخت مطمئناً خيلي توپ مي شد ولي حيف كه اهل اينترنت و كلاً كامپيوتر نيست شايد به نيما پيشنهاد كنم كه يه وبلاگ امين ودايي راه بندازه!
خوب ديگه زيادي وراجي كردم راستي نسترن خانوم رو هم آپديت كردم بريد ببينيد.
آخه چرا حيات نو داره تعطيل مي شه؟؟؟
اون كاريكاتور كه معلوم شد مال 65 سال پيشه كه! برايفرناز هم كه شده دعا كنيد تعطيل نشه.
با عرض معذرت نمي دونم چرا اين چند روزه نميتونم به هيچ چيزي لينك بدم به محض موفق شدن تمام اين مطالب تصحيح مي شه !
راستي منتظر باشيد مي خوام يه آهنگ توپ بذارم اينجا(خودم خيلي دوسش دارم حالا شما رو نمي دونم) يه آهنگ توپه از west life .
منتظر باشيد .راستي دست آيدين هم به خاطر اين تغييرات وبلاگم درد نكنه.مرسي آيدين.
بازي رو ديدين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آبيته شديداً!پرسپوليسي هاي عزير و مخصوصاً نسترن خانوم عزيزم كه يه پرسپوليسي دو آتيشه تشريف داره بايد اين گلي الكي كه به واسطه ي پنالتي به دست آوردن بهتره بذارن لب كوزه آبش رو بخورن(خدا رحم كنه فردا تو مدرسه با اين نوشته هام از دست نسترن جون سالم به در ببرم)
ولي خوب جدا از شوخي به اين بازي هاي اين چند وقته ي اين دو تا تيم دقت كردين؟ خيلي وقته كه همش با هم مساوي مي كنن من كه آخر بازي رو نديدم ولي شنيدم كه كخ آخر بازي اعتراض كرده كه اگه قراره اينا هميشه مساوي كنن خوب من و پروين با هم مذاكره كنيم ديگه بازي نداره!
از بس اينا مساوي كردن هر دفعه به خودم گفتم ديگه بازي رو نگا نمي كنم كه اينقدر حرس بي خودي نخورم ولي آخه مگه ميشه بازي استقلالي هاي عزيز! پرسپوليسيهاي سوراخ! رو نگا نكرد؟
(فقط دعا كنيد من فردا تو مدرسه زنده بمونم كه باز هم بتونم اينجا بنويسم آخه بجز اينا كلي هم از پشت تلفن واسه نسترن كري خوندم كه گلتون الكي بوده و از اين حرفا راستي نسترن اكانتش تموم شده و تا تموم شدن امتحاناي نيلو خواهش هم احتمالاً اكانت بي اكانته پس قرار شده مطالبش رو بنويسه و تو مدرسه به دست من برسونه كه بذارم تو وبلاگش! بنابراين جوابيه اي كه به اين مطلب من ميده رو فردا مي تونيد تو وبلاگش ببينيد راستي كاپوچينو هم مطالب توپي در اين مورد داره !
يه چيزي هم بگم بخنديد در اوايل نيمه ي دوم يه جا بود كه توپ خيلي نزديك بود گل بشه ولي دروازبانمون زد رفت بيرون از خوشحالي دستام اينجوري لق زده بيد و خوندم ديدي ديدي دي دي ديدي ديدي دي
Thursday, January 09, 2003
اپديت شد.
Adrese Webloge Doostam: http://nastarankhanum.blogspot.com
Wednesday, January 08, 2003
امروز رفته بودم خونه ي نسترن خيلي خوش گذشت براش يه وبلاگ هم درست كردم بالاخره
Tuesday, January 07, 2003
بعضي از پسر ها چقدر جوا تن آخه! امروز سر زنگ زبان(همون معلم زبان دوست داشتني!كه پايين نوشتم)يوهو چند تا از همون ها كه داشتن از زير پنجره رد مي شدن شروع كردن به خوندن: من ترب مي خوام بله!تو رو يه رب مي خوام بله!
آدم معمولاً در اين جور مواقع علاوه بر اين كه بهش بر مي خوره ولي نا خوداگاه خنده اش هم مي گيره(من كه اينجوريم)فقط شانس آوردم همون موقع خانوم گفت برم يه كلمه رو روي تخته بنويسم انقدر پاك كردن تخته و نوشتن اون كلمه رو طول دادم كه يه كم به خودم مسلط بشم حالا اومدم نشستم سارا هي به من نگاه مي كنه ومي خنده خوب من هم خندم مي گيره تازه نسترن هم از ته كلاس با لال بازي بهم مي گه شنيدي ؟ كلاً خيلي ضايه بود ولي روز بدي نبود.
Monday, January 06, 2003
خانوم كوچولو الان شديداً دلش مي خواد بزنه توي صفحه ي مانيتور. چرا؟ آخه يه عالمه چيز نوشته بود يو هو كامپيوترش هنگ كرد و مجبور شد ريست كنه و همه نوشته هاش پاك شد!(همراه با داد و گريه بخونيد) ولي خانوم كو چولو پرو تر از اين حرفاست الان هرچي از اون نوشته قبلي يادمه براتون مي نويسم:
خانوم كوچولو خل بيد! آخه يه درس زبان وعربيش رو هنوز ننوشته بيد اونوقت اومده بيد اينجا وبگردي! اصلاً اين معلم زبان مدرسه ي ما خيلي بي انصافه ميگه تمام كتاب رو وارد يه دفتر كنيد! حتي عمه ميناي من(مامان بزرگ امين) هم كه دبير زبانه و از ديروز تا امروز عصر اومده بود قزوين وقتي اين رو ديد گفت صبا حال معلمتون خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب بقيه اش رو حوصله ندارم فقط ميگم با اين كه گفتم عمه مينا مامان بزرگ امينه اما اصلاً پير نيست ! هنوز من رو بغل مي كنه (تو نوشته قبلي قبل از نوشتن اين مطلب كلي التماس كردم كه بهم نخنديد) همين امروز صبح مامان نبود و عمه مينا اومد من رو بيدار كرد وقتي ديد حال ندارم پاشم بغلم كرد و تا دم در دستشويي برد كه صورتم رو بشورم! البته همه بهم متلك ميندازن كه دختر دست و پاتو اره كن بعد برو بغل ولي خوب چي كار كنم عادته ديگه تازه مگه من چند سالمه؟همش 14! 14 سال كه قابل نداشته بيد! البته نمي دونم عمه مينا چطوري هنوز مي تونه من رو بغل كنه ؟ آخه من الان يه چيزي حدود 42،41 كيلو ام!!!
(چقدر اين نوشته ام علامت تعجب داشته بيد!)
Sunday, January 05, 2003
ديدين چلچراغ چقدر خانواده ي فارسي ديك و آقا ناصر رو تحويل گرفته؟؟؟؟
چرا امتحاناي ما اينقدر دير شروع ميشه؟؟؟؟؟؟28 تازه شروع ميشه (امتحاناي دوستاي دانشگاهي من هم اين موقع شروع ميشه)
من بي صبرانه منتظر بيست و هشتم هستم آخه تو امتحانا من و نسترن و گاهي هم ساره پياده ميايم و توي راه كلي به خودمون مي رسيم برا خودمون سانويچ مرغ گلدانه با نوشابه مي گيريم و قدم زنون از خيام ميايم خونه چرا بيست و هشتم نمي شه؟؟؟؟؟؟
من چرا انقدر تنبل شدم؟ فقط وقتي كه دپرس باشم ميام اينجا مي نويسم البته الان حالم خوب بيده.
بذاريد يه چيزي براتون بگم در مورد اين بيد كه افتاده تو دهن همه : امروز املا داشتيم يه درس نسبتاً آسون كه اكثراً بيست شدن ولي يكي از بچه ها بيست نشد آخه بوده رو نوشته بود بيده!يك عالمه به خاطر اين اشتباه دستش انداختيم و بهش خنديديم ولي راستش من هم اولش يه لحظه نزديك بود اينجوري بنويسم! واقعاً بعضي برنامه ها چقدر مي تونه رو ما تاثير بذاره ها خودمونيم!
Friday, January 03, 2003
چه عجب من بالاخره يه نفر پيدا كردم كه تو دانشگاه علم و صنعت درس بخونه ووبلاگ داشته باشه!البته جديد نيست ولي راستش من تازه ديدمش.
Thursday, January 02, 2003
حال مامان جون تقريباً خوبه و اومده خونه.من هم كه از اين ماجرا كمي تا قسمتي زياد وحشت كرده بودم فعلاً دختر خيلي خوبي شدم يعني هر چي ميگه سعي مي كنم خفه خون بگيرم.
Wednesday, January 01, 2003
خيلي ترسيدم يه لحظه فكر كردم مرده! خدا رو شكر بابا زنگ زد به بيمارستانشون و گفت فوري يه ماشين بفرستند.حالا هم توي بيمارستانه از حالش هم خبر ندارم چون بابا هنوز نيومده .
حالا از شانس گند ما من ديروز براي زروان پسر عمه ام كه كاناداست افلاين گذاشته بودم كه زروان يه ساعتي قرار بزاريم وبكم روشن كنم مامان جون اينجاست ببينيدش همين چند دقيقه بعد از رفتنشون عمه ام زنگ زد كه با مامان جون حرف بزنه حالا ما يه چاخاني كرديم گفتيم خوابه گفت ساعت 6 صبح فردا دوباره زنگ مي زنه نمي دونم قراره چي بهش بگيم!دعا كنيد زنگ نزنه!
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator