Thursday, June 30, 2005

16 sal e pish hamin sa@a to ye bimarestan to tehran ye dokhtar kuchuloo ba'd az kolli aziat kardane mamanesh be donia oomad, hanoozam mashghool e aziat kardane!  Posted by Hello
Sunday, June 26, 2005
ديشب ساعت يك و نيم تصميم گرفتم بخوابم ساعت دو رفتم توي رختخواب كه بخوابم اما خانوم نذاشت هي بهم چشمك زد آخرش گفتم باشه خوب مي‌خونمت ولي فقط تا دو و ربع آخرش ديگه چشمام باز نمي‌موند نگاه كردم ديدم ساعت سه شده ديگه از رو رفتم و گرفتم خوابيدم. چقدر فاصله ي بين تصميم و عمل من زياده! تازه چون صبح بايد ساعت هفت بيدار مي‌شدم مي خواستم زود بخوابم
اين آب چي داره كه من اينقدر دوسش دارم؟؟؟ مثل هميشه امروز هم برام آرامش بخش بود با اين كه تمرين ها باعث شده بود موقع بيرون اومدن از استخر دستام شديدا خسته باشه و درد كنه ولي يه احساس خيلي خيلي خوب داشتم. فكرش رو بكن استخر با آهنگ لاو استوري* و كرلس ويسپر** دلم يه استخر بزرگ تميز مي‌خواد با يه ضبط كه بشه صداشو اونقدر زياد كرد كه زير آب هم شنيده بشه و يه نوار(يا سي دي) پر از آهنگهاي آرامبخش دوست داشتني فقط برا خود خودم البته اگه بچه هاي خوبي باشيد گاهي هم شماها رو دعوت مي كنم. شنا بلدي؟
ديروز حالم خيلي بد بود يه جوراي شده بودم مرده متحرك! بي حال و بي حس بودم ساعت يازده از خواب پا شدم و نزديكهاي دو بود كه خوابيدم تا حدود شش عوضش الان خوب خوب خوبم دل هركي هنوز دپرسه بسوزه از خودم خوشم اومد معمولاً زود مي تونم در مورد چيزهايي كه گذشته و ديگه كاري از دستم بر نمي‌اد روحيه ام رو به دست بيارم به خاطر همين هم هست كه اينقدر در مورد نمره بي خيالم! وقتي از جلسه امتحان اومدم بيرون ديگه مي گم هرچي شد شد. پيشنهاد مي كنم اگه شما هم حالتون خوب نيست بريد استخر(غرق نشيد يه وقت من قاتل بشما) يا هر كار ديگه كه دوست داريد.
راستي امروز خانوم رو هم بعد استخر تموم كردم. از امينه بيشتر دوسش داشتم.
آهان مي تونيد اين رو هم بخونيد يكم بخنديد.
ديگه فعلاً هيچي

* LOVE STORY
**CARELESS WHISPER

پ.ن:
آره نه چادر اجباري مي شه نه ريش اينه همش شوخي بود ولي كاش واقعاً مشكل ما فقط اينا بود. به هر حال الان ديگه فقط مي تونيم اميدوار باشيم.
Saturday, June 25, 2005
بوهاي خوبي نمي‌ادOh Jeez بوي تقلب مي‌اد البته نه از نوع سر امتحان كه مي چسبه! از بدترين نوع تقلب كه سرنوشت يه كشور رو عوض مي كنه
بوي احمدي نژاد هم مياد متاسفانه. همه عزا گرفتن ولي سعي مي كنن با مسخره بازي روحيه رو حفظ كنن. مي گم بريم چادر بخريم تا گرون نشده يكي ديگه مي گه بريم مچ بند با چادر ست كنيم به فرشاد مي گم بايد موهاتو كوتاه كني و ته ريش بذاري(گرچه دلش به پارتيش خوشه)
هيچ كاري نمي تونيم بكنيم جز رد و بدل كردن خبر هاي بد. اه اعصاب ندارم Pouty ديگه من برم بخوابم كه به قول اين زودتر فردا بشهDisappointed 3






Friday, June 24, 2005

 Posted by Hello
خسته خسته خسته !
اينهمه حرف زدن اين همه نوشتن آخرش چي؟ به هرحال من فردا مي رم راي مي دم و دوباره همون قدر كه وقتي مي خواستم به معين راي بدم بد و بيراه شنيدم مي شنوم و در واقع بيشتر چون خيلي از موافق هاي اون موقع الان مخالفم هستند. هيچ دفاعي نمي كنم اوناي كه مي‌ خواستن راضي بشن و راي بدن با حرف آدماي گنده تر از من و عقل خودشون تصميم گرفتن و اونايي هم كه نمي‌خوان با حرف من نظرشون عوض نمي شه چرا خودمو خسته كنم؟
Wednesday, June 22, 2005

 Posted by Hello
Tuesday, June 21, 2005
لذت و آرامش
داشت راجع به يك موضوع نظرم رو مي پرسيد.
*: پس داري از زندگيت لذت مي بري؟+: نه فقط آرامش دارم
*: آرامش داشتن لذت بردن نيست؟ لذت يعني چي؟
+: نمي دونم بذار فكر مي كنم جوابتو مي دم!

حالا لذت يعني چي؟ آرامش يعني چي؟ چرا تعريف واژه هايي كه به اين راحتي هر روز و هميشه به كار مي بريم اينقدر سخته؟ و در عين حال اينقدر مهم كه مي تونه مسير زندگي رو تغيير بده؟من هم خودخواهم هم نيستم! حاظر نيستم از خيلي چيزهاي خودم بگذرم حاظر نيستم براي كس ديگه اي زندگي كنم ولي در عين حال نمي تونم تنها خودم خوشبخت باشم. چند جلسه ي پيش موضوع بحث كلاس زبان اين بود كه اگه پنج ميليون دلار برنده بشيد چي كار مي كنيد؟ چقدرش رو مي بخشيد يه بقيه؟ من تنها كسي بودم كه مي خواستم يك ميليون از اين پول رو بدم به كسايي كه دوسشون دارم تا اونها هم زندگي خوبي داشته باشن مي خواستم يه مقداري براي بچه هاي فقير خرج كنم يكم هم سرمايه گذاري كنم كه تموم نشه و بقيه رو هم براي خودم خرج كنم. من خودخواهم يا بقيه اي كه تموم اون پول خيالي رو مي خواستن براي خودشون خرج كنن بدون حتي يه دلار بخشش ولي خوب حاضر هم بودن كه براي ديگران و مطابق ميل اونها زندگي كنن؟ اصلاً خودخواه يعني چي؟ چرا هرچيزي رو كه مي خواي تعريف كني توي تعريفت به يك كلمه ي ديگه مي رسي كه احتياج به تعريف كردن داره؟ اصلاً من داشتم راجع به لذت و آرامش مي نوشتم خودخواهي از كجا اومد؟
لذت و آرامش هم يكي هستن هم نيستن! دو تا چيز جدا از هم و در عين حال وابسته. من وقتي آرامش دارم كه چيزي باعث نگراني و ناراحتيم نشه ولي اي آرامش گاهي به خاطر درد زياد پيش مياد به خاطر خستگي زياد و زدن زير همه چيز يه جورايي پوچ شدم و خالي شدن و بي تفاوتي! من هم توي اين شرايط آرومم هم وقتي كه از كارايي كه كردم مطمئنم وقتي كه مي دونم زندگي داره به آرومي و بدون مشكل مسيرش رو طي مي كنه وقتي مي بينم كسايي كه دوسشون دارم حالشون خوبه و مشكلي ندارن وقتي احساس مي كنم تونستم به كسي كمك كنم و روي چيزي يا كسي تاثير مثبت بذارم وقتي احساس امنيت كنم. خيلي از همين موارد كه باعث آرامش مي شه لذت هم مي ده ولي در عين حال مي شه عاشق شد و آرامش نداشت و از انتظار و دلهره هم لذت برد مي شه سوار رنجر و رولركاستر شد و از ترس لذت برد مي شه از هيجان و دلهره لذت برد مي شه از زنده بودن لذت ببري بدون اينكه آرامش كامل داشته باشي ولي همينطور هم مي شه كه يه ليوان قهوه بگيري دستت توي يه جاي قشنگ لم بدي و از يه موسيقي قشنگ لذت ببري .
نمي دونم نمي شه اين واژه ها رو تعريف كرد اينا يه تعريف كلي ندارن توي لحظه تعريف مي شن. شايد هم بشه تعريف كرد و من بلد نيستم به هر حال من ترجيح مي دم زندگي كنم ترجيح مي دم زنده باشم و در جنب و جوش وتاثير گذار. درسته خيلي آرامش رو دوست دارم خيلي بيشتر از خيلي هم ولي حداقل هزينه اي كه كه براي زنده بودن بايد داد گاهي فدا كردن آرامشه! البته به شرطي كه به نظرم ارزش داشته باشه كه آرامشم رو به خاطرش فدا كنم
بازم طولاني شد ببخشيد
فعلاً باي باي
اي زن اي حضور زندگي
به سر رسيد زمان بندگي
جهان ديگري ممكن است
تلاش ما سازنده ي آن است
اين صدا صداي آزادي ست
اين ندا طغيان آگاهي است
رهايي زنان ممكن است
اين جنبش___ ي آن است

اين ترانه ي سرود جنبش ه كه به خاطر اعتراض به تضييع حقوق زنان (كه جلوي در دانشگاه توي تهران برگزار شد) مي شه تو تريبون فمينيستي ايران دانلودش كرد فقط مي خواستم اينو بگم كه در صورت اومدن احمدي نژاد بايد جهان بهتر و آزادي زنان و حقوق بشر و اعتراض مدني و همه ي اين حرفها رو فراموش كنيم! حالا ديگه خودتون مي دونيد.

امروز بعد از مدتها با فرزان چت كردم اون هم دوباره داره مي نويسه و برعكس من كه پر از زندگي شدم از زندگي خالي شده. انتخابات كه تموم شد و به خير گذشت و معلوم شد كه جامعمون قراره 4 سال به جاي فاجعه فقط بد باشه اونوقت شروع مي كنم از خودم مي نويسم دوباره از دغدغه هاي فلسفي كه فرزان هميشه باعث مي شه يادشون بيفتم ولي فعلاً يكيش كه برام حل شده رو مي خوام بنويسم(اول كامل بخونيد بعد حكم اعدامم رو صادر كنيد لطفاً) :در مورد خدا مشكل داشتم! نمي تونستم درك كنم نه وجود يا نبودنش رو نه نقشش رو توي زندگي كلاً باهاش مشكل داشتم و حسابي قاتي كرده بودم همين فرزان كه الان عقيده داره چون يه بار زندگي مي كنيم بايد براي خودمون زندگي كنيم( منم همين عقيده رو دارم ولي اين رو هم باور دارم كه يه بار زندگي ما تا جايي كه مي شه نبايد مشكلي براي يه بار زندگي ديگران ايجاد كنه) اونموقع برگشت بهم گفت مهم اين نيست كه خدا وجود داره يا نه كه تو داري اينقدر خودتو بهش مشغول مي كني! مهم ايه كه تو آدم باشي اين حرفش يكم آرومم كرد تا اين كه يه اتفاق بد باعث شد بفهمم كه ما آدمها نياز داريم كه خدا وجود داشته باشه! احتياج داريم كه وقتي ديگه هيچي توي اين دنيا وجود نداره كه بهش چنگ بزنيم لازم داريم كه به يه نيروي فرازميني باور داشته باشيم وگرنه ديونه مي‌‌ شيم! اين رو شنيده بودم ولي تا تجربه نكردمش نتونستم باورش كنم و بهش ايمان بيارم! اون شب بدون حتي يك ذره شك و ترديد با خدا درد دل كردم و بهش التماس كردم و باهاش حرف زدم و فهميدم خدا (براي من) وجود داره چون من باورش دارم و بهش نياز دارم يه آدم مشهور كه الان يادم نيست كيه(بعداً از توي ميل هام نگاه مي كنم اسمش رو هم مي گم) يه حرف جالب در مورد اعتقاد به خدا زده:
ترجيح مي دم طوري زندگي كنم كه خدا وجود داره و وقتي مردم ببينم وجود نداشته تا اين كه طوري زندگي كنم كه انگار خدا نيست و بعد از مردنم بفهمم كه هست.
(اين جمله خيلي به نوشته ي من ربطي نداشت هويجوري يادش افتادم) به هر حال حتي اگه اين نظرم هم غلط باشه يا بعداً عوض يا تكميل بشه مهم نيست مهم اينه كه اين باور فعلاً منو به آرامشي كه بهش احتياج داشتم رسونده

من وقتي ديشب داشتم براي معين نظر مي نوشتم و آدرس اينجا رو نوشتم اصلاً فكر نمي كردم با اين كارم باعث بشم مامانش هم اينجا رو بخونه و حتي برام نظر هم بده! ولي به هر حال خانوم... عزيز ورودتون رو به دنياي شخصي خودم خوشامد مي گم و نمي خوام خودم رو چون شما اينجا رو مي خونيد سانسور كنم چون شما رو محرم مي دونم فقط اگه مي شه غير از خودتون كسي راجع به من و اينجا چيزي ندونه حتي دوست هاي نزديكم هم از دوباره نوشتنم خبر ندارند و نمي خوام مثل پيارسال مجبور به سانسور خودم و در آخر ننوشتن بشم! راستي نظراتتون هم خيلي برام عزيزه نمي دونيد امروز علاوه بر شوك اوليه چقدر ذوق كردم خوشحال مي شم بازم نظرتون رو راجع به نوشته هام بخونم

صبق معمول من هنوز كلي حرف دارم و ديگه نه نا دارم نه وقت
پس فعلاً باي باي
پ.ن: سعي ميكنم به زودي يه سر و ساموني به قيافه ي اينجا بدم خيلي داغون شده
Sunday, June 19, 2005
...........................................................................
سلام
خوبين؟ خودمم مي دونم سؤال مسخره ايه اما خوب كاريش نمي شه كرد! زودتر مي خواستم بنويسم همون جمعه بعد از اين كه راي دادم/همون شنبه كه فهميدم آزادي و دموكراسي براي مردم ما دو زار نمي ارزه! البته اينو چهارشنبه موقع بحثي كه تو خونه ي مامان برازم براي اينكه اونهمه آدمي كه اونجا بودن و هيچ كدوم نمي خواستن راي بدن رو به راي دادن به معين راضي كنم فهميده بودم ولي نه به اين شدت. نمي دونم شايد اگه من هم به نون شبم محتاج مي شدم فكر آزادي و دموكراسي و همه ي اين حرفها از سرم مي پريد و ديگه نمي تونستم بگم پول همه چيز نيست گرچه الان كاملاً اين حرفم رو قبول دارم و با تمام وجودم حسش كردم! اونوقت من هم چون يكي قيافش شبيه بدبخت بيچاره ها بود بهش راي مي دادم اگه يكي ميومد مي گفت براتون اين كار رو مي كنم حرفشو قبول مي كردم! اونوقت اگه يكي وعده ي 50 هزار تومن در ماه رو مي داد حتي اگه يك درصد هم احتمال مي دادم كه عملي مي شه بهش راي مي دادم! آره منم اگه شب بچه هام گشنه بودن شايد به معيين راي نمي دادم! اگه تو اينترنت نگشته بودم از سابقه ي آدمي مثل احمدي نژاد كمتر مي دونستم و فقط همون شهردار رو مي شناختم ممكن بود بهشون راي بدم! واقعآ نمي شه از كسي كه نون نداره بخوره انتظار داشت كه بياد به حقوق بشر به رفع تبعيض از زنان به آزادي ه گنجي و زرافشان فكر كنه! نگيد تقلب شده اگر هم شده باشه سر احمي نژاد بوده وگرنه بيشتر راي كروبي مال همون قول پنجاه هزار تومن بود!
اعتراف مي كنم كه اعلام نتايج شديداً دپرسم كرده بود در حدي كه اگه تنها بودم مي زدم زير گريه!!! الان يكم مي تونم منطقي تر فكر كنم اگه شنبه نوشته بودم همه ي متنم فحش مي شد البته هنوز هم با كوچكترين حرفي به احمدي نژاد و همه ي كسايي كه بهش راي دادن بد و بيراه مي گم همين طور به همه ي اونهايي كه راي ندادن و بدتر از اون راي سفيد يا سياه(خط خطي) دادند! بهم نگيد سياست كثيف تر از اين حرفاست كه من دركش كنم نگيد معيين هم يكي از اينها بود كه خودم اين حرفهاتونو مي دونم ولي نمي شه انكار كرد كه اگه معيين رئيس جمهور مي شد صد و هشتاد درجه فرق داشت با الاني كه يا احمدي نژاد مي شه يا هاشمي. طرفداراي هاشمي تا اونجا كه من ديده بودم دو دسته بودن يه سري پولدار ها و سرمايه دارها و بازاري ها بودن كه براي حفظ پول خودشون هم كه شده به ثبات كشور احتياج داشتن و يه سري ديگه هم مردمي بودن كه فقط مي گفتن به هاشمي راي مي ديم چون قدرت داره و تقريباً اصلاً براشون مهم نبود كه اين قدرت رو در چه راهي قراره استفاده كنه!!! آره خوب اگه دشمن من هم قوي بود اگه يه جاني هم قوي بود بايد به خاطر اين كه قدرت داره و احتمالاً زورش به رهبر مي رسه بهش راي داد؟
چقدر اين دنيا اين آدم بزرگا كثيفن! من نمي خوام من دلم مي خواد بچه بمونم. فقط به خاطر اين جريان انتخابات نمي گم به خاطر چيز هاي ديگه مي گم به خاطر فكر هاي كثيفي كه پشت هر حرفي كه مي زنن دارن و هر كار و هر حرفي رو هم همون قدر كثافت تعبير مي كنن. حالم از اين دنيا بهم مي خوره واقعاً خوش به حال همون پرنده هاي قفسي كه هيچي رو نمي دونن و نديدن بنابراين براشون چيزي فرق نداره.
به هر حال من جمعه احتمالاً به رفسنجاني راي مي دم!!! مي دونم انتخاب بين بد و بدتره ولي من باز هم ترجيح مي دم كه بد انتخاب بشه تا بدتر چون راي ندادن تنها كمك به بدتر ه. مطمئن باشيد انقلاب هم نخواهد شد از همين نتايج انتخابات معلومه كه مردم مي خوان زندگيشونو بكنن و هزينه اي ندن و يه جامعه ي آروم داشته باشن در صورتي كه هزينه اي كه بايد براي يك اتفاق و براي عوض كردن يك حكومت بيوفته خيلي هزينه ي سنگيني براي تك تك مردم داره . تازه خود من به هيچ وجه حاضر نيستم كاري كنم كه بعد ها نسل بعدي ما رو به همون جرمي كه ما نسل قبل رو متهم مي كنيم متهم كنه.
يه چيزي از عمه مينا م شنيدم كه كف كردم! وقتي مهر هاشو نگاه مي كردم ديدم فقط 2تا به خاتمي راي داده و يكي به مجلس ششم. پرسيدم پس آري يا نه اول انقلاب چي؟؟؟ گفت اونو تحريم كرده بودن!!!!!!!!!!!!! اين يكي ديگه مسخره ترين تحريم ممكن بود به نظرم. من هميشه فكر مي كردم آخه اين جمهوري اسلامي چطوري 98-99 درصد راي آورده نگو كار اين ملت هميشه حاضر در صحنه ي تحريم بوده!
راستي آقا بهنام گل اينا هم توي همون آينده ي من كه مي گي به جاي اين حرفها به فكرش باشم اثر داره چون منم مي خوام يا در واقع بايد تو همين جامعه اي زندگي كنم كه اينها قراره برامون بسازن!
فردا بازم مي نويسم احتمالاً البته اگه از خستگي نمرده باشم.
فعلا باي باي
Thursday, June 16, 2005
!هذيون هاي يك ذهن خلاص شده از امتحان

سلام
خوبين؟ من اي بد نيستم. امروز بالاخره امتحاناي ما هم تموم شد!!!

  • ولي روز بدي بود تقريباً:( بجز اون امروز دوتا كشف مهم كردم كه اوليش وحشتناك بود و خيلي ناراحتم كرد و دوميش خنده دار بود! چه احساسي پيدا مي كنين اگه بفهمين يه دختري كه يه ترم ه توي كلاس هم كلاسي و دوستتونه و چندين بار هم پارتنرتون بوده خواهر معلم همون كلاسه؟؟؟!!!
  • طبق معمول من حالم بده! نكنه خوب بودن رو يادم رفته؟؟؟ نظر آدمهاي مختلف راجع به من 180 درجه با هم فرق مي كنه! به نظر شما من كدومم؟ مامان معين كجايي بياي به ما درس خودشناسي بدي؟ من شديداً به كلاس هات نياز دارم از همه لحاظ! احتياج دارم كه جدي گرفته بشم حتي در ظاهر.
    فردا صبح داريم مي ريم تهران من مي مونم تا يك شنبه. يكشنبه صبح قراره برم دانشگاه پيش دوست جون هام! عصرش هم برگردم قزوين و يه راست برم كلاس زبان!(مي ميرم از خستگي) امروز كه تا آخرش تا به بهاره(همون خواهر معلم) نگاه مي كردم دوتايي مي زديم زير خنده فكر كنم تا يكشنبه ولي خنده هامون تموم شده باشه. واي چقدر من اين بيچاره رو جلسه ي قبل با حرف زدن در مورد موش و خر و مار و... اذيتش كردم! چقدر اين دوتا خونسردن!! چقدر راحت بدون اينكه به روي خودشون بيارن همه چيز هم رو مي دونن از هم سؤال مي كنن!!! شديداً تو كف شونم هنوز!!!
    واي يكشنه چقدر قراره خوش بگذره. البته خيلي هم معلوم نيست ولي خوب بايد خوش بگذره ديدن دوستي كه از دوران مهدكودك تا حالا نديديش بايد شيرين باشه! ديدن اين علي كه آخرين بار پارسال يا پيارسال ديديش ولي تو همين چند ماهه كه همديگه رو از تو اوركات پيدا كردين به قدري چرت و پرت به هم گفتين كه براي يك سال خنديدن بسه ! ديدن صبا كوچولويي كه بزرگ شده و مي ره كلاس اول سال ديگه(مامانش چون اونموقع من يه دختر كوچولويي بودم كه خيلي دوسم داشت اسمشو گذاشت صبا)! ديدن خاله افسانه اي كه دانشجو شده و هم خر ميزنه و هم حسابي هم تقلب مي كنه! ديدن مهد كودكي كه همه چيش عوض شده و حتي 3يا 4 سال پيش كه مي خواستيم با علي بريم توش رامون نداد! پريدن از پنجره ي آزمايشگاه ميكروسكوپ الكتروني توي بالكن! كندوي زنبورا! زنجيري كه به جاي اين كه به زمين برسه افتاد توي يه بالكن متروكه و ديگه هم پيدا نشد! اولين مين جمع كن هايي كه تو عمرم با يه ويندوز سه و يك بازي كردم! بازي كامپيوتري اتاق ماندانا! حسين كه هميشه سعي مي كرديم باهاش نباشيم! مبارزه با بچه دزد خيالي روي چرخ وفلك و تاب هاي حياط مهد با علي ومحسن! عليرضا كپل ي كه الان لاغر و دراز شده و برعكس بچكي كه خيلي دوست بوديم با هم دوسال پيش كه منو ديد يا اصلاً نشناخت منو يا اگه شناخت به روي خودش نياورد!‌‌‌‌‌‌‌ و... بايد خوش بگذره ديگه؟ نه؟

  • راستي اينو بخونين. من يه سري از حرفاشو قبول دارم ولي بايد اينو قبول كنه كه ما هم داريم فقط تمرين دموكراسي مي كنيم و سعي مي كنيم كه به زنده باد مخالف من عمل كنيم. در مورد پيشينه اي هم كه از معيين نوشته مگه مي شه توي سياست اينها بود و تاييد صلاحيت شد و پاك پاك بود؟ به هر حال هنوز هم به نظر من راي دادن به معين از بقيه ي كار ها بهتره پس همين كار رو مي كنم!


    فعلاً به اميد پيروزي معين و به اميد آزادي گنجي و زرافشان و بقيه باي تا دوشنبه شايد هم يكشنبه شب!

in bekhatere oon kafsh avvali! Posted by Hello
Friday, June 10, 2005
قاتي پاتي
سلام
خوبين؟ من خوبم يعني راستش الان جو گير شدم برا همين خوبم. كلن روزا داره خوب مي گذره يه امتحان شيمي خوب دادم كه درسته 20 نمي شم ولي خوب بود در كل.
ديروز هم كه بحرين رو برديم و داريم مي ريم جام جهاني!!!(مباركه)
مصاحبه ي معين و حجاريان رو ديدين؟ شديداً دلم براي حجاريان كباب شد يادم نميومد اينجوري باشه.
همونجوري كه اسم اين پست قاتي پاتي ه پس مطالبش هم هيچ ربطي به هم نداره دنبال ربط نباشيد.
اگه مثل من معتاد خوندنيد اينجا داستاناي جالبي داره يه سر بزنيد.
از فاطمه حقيقت جو خوشم مياد. مهشيد و زيتون و... رو دوس دارم ولي مي خوام به معين راي بدم چون فكر مي كنم مگه انتخابات مجلس كه همه مي گفتن راي نمي دن و تحريم كردن آخرش چي شد؟ اوناي كه هميشه راي ميدادن بازم راي دادن نه مشروعيتي زير سوال رفت نه اتفاق خاصي افتاد بجز اين كه همچين آدمايي نشستن جاي نماينده هاي مردم! حالا اينباركه خيلي هها هم با تحريم مخالفن و مي خوان راي بدن پس صددرصد اتفاقي نمي افته جز انتخاب شدن يكي ديگه از نامزد ها كه مسلماً از معين بهتر نيستن.
راستي من مهرعليزاده رو دوس دارم! نه از نظر انتخاباتي ولي ازش خوشم مياد چون خيلي شبيه عكسشه!!!
بازم مي خواسم بگم چي بود ديگه...
آهان يادم اومد. خيلي دلم مي خواست تهران و با نسيمي ها بودم! قبول كنيد احساساتي شدن تلاش براي رسيدن به يه چيز بزرگ و اين فكر كه منم مي تونم يه كاري بكنم خيلي لذت بخشه!
ديگه ديگه ديگه....
آهان مي خواستم به همه ي خانومايي كه رفتن استاديوم تبريك بگم! ايولBravo
بازم كلي حرف داشتما ولي همش يادم رفت:(
پس فعلاً باباي







Thursday, June 09, 2005

hal nadaram blogger ro baz konam az haminja khabare khoobo midam faghat: shide behoosh oomade halesham bayad khoob bashe chon khodam bahash chatidam;) kheili khoshhal shodam. kolli harf daram vali hal nadaram pas felan=; Posted by Hello

Salam. khoobin? ino az :http://llluna.fotopages.com/ kesh raftam. Posted by Hello
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator