Monday, March 31, 2003
سلام
.ديشب يه اتفاقاتي افتاد كه خيلي اعصابم رو خورد كرد!
من نمي دونم آخه اين مجله ها چه بدي از اينترنت ديدن كه ازش يه غول بي شاخ و دم ساختن؟ شايد چون نمي تونن ديگه اولين محل پخش اخبار باشن! واقعاً نمي دونم ولي مي دونم كه اين غول بي شاخ ودمي كه ساختن براي من خيلي گرون تموم شد! ماجرا از اين قرار بود كه مامامي 1-داره پير مي شه2- دو تا از دختراش(3تا داره) دوست پسر داشتن!3-هيچ شناختي از اينترنت نداره4-نمي تونه درك كنه كه يه دختر و يه پسر مي تونن همونجوري باهم صاف و ساده دوست باشن كه دو تا دختر يا دو تا پسر مي تونن5-به من اطمينان نداره(البته با بلاهايي كه به سرش اومده نمي شه ازش انتظار ديگه اي داشت!)6-نمي تونه رابطه ي من و مامانم رو درك كنه7-فكر مي كنه تمام وقتي كه من تو اينترنتم به چت كردن مي گذره8-فكر مي كنه تمام آدما قصد سو استفاده از همديگه رو دارن!8- فكر مي كنه خودش بيشتر از همه مي فهمه!
من خيلي وقته ديگه مامامي رو مث سابق دوست ندارم هم به دلايل بالا هم به اين دليل كه همش از سينا طرفداري مي كنه و من جرات ندارم با سينا دعوا كنم راستش حتي اگه سينا كاري كنه كه مامان يا بابام هم دعواش كنن از بس قيافه مي گيره كه...! درسته سينا صرع داره وكلاً بچه ي ضعيفيه اما نبايد اين قدر لوسش كرد كه! حتي اين كه ما شام و ناهار چي بخوريم هم اون تعيين مي كنه!
ا ببخشيد اصلاً از موضوع ديشب خارج شدم! خلاصه كه ديشب به دلايلي كه بالا گفتم يه نيمچه دعوا ويه بحث اعصاب خورد كن صورت گرفت كه تها نتيجه اي كه من ازش گرفتم اين بود كه از حرصم يكي از ناخن هامو كندم(نمي گم خوردم چون با دندون مي كندم مينداختم بيرون)چون هيچ كدوممون حرف اون يكي رو نمي فهميديم! اون مي گفت آدم بايد خودش رو وقتي در موقعيت قرار بده كه اگه آدم خوبي پيدا كرد بتونن ازدواج كنن!!!!!!!!!!!!!!!!ولي من نمي فهمم چه ربطي داره؟؟؟آخه بابا من نمي گم دوستاي اينترنتيم رو دوست ندارم خيلي خيلي خيلي هم دوست دارم همشونو(مخصوصاً گروه 4 نفريمونوكه قصد داشتيم با هم يه كارايي بكنيم ولي آخرش همشون جا زدن!) من نمي تونم درك كنم كه منظورش چي بوده؟اون همش فكر ميكنه كهيه اتفاقي برا من مي افته تو اينترنت! چه مي دونم چي مثلاً از راه راست خارج مي شم؟چجوري؟به يكي شماره تلفن مي دم؟(نمي دونه من هركي در اين مورد حرف بزنه اصلاً ايگنور مي كنم!) آخه چجوري فكر ميكنه يه آدم مي تونه با تايپ كردن چند تا جمله منو خر كنه؟؟؟
در آخر از تمام مجله ها (مخصوصاً زردا كه همش راجع به افرادي كه از طريق اينترنت گول خوردن مي نويسن) خواهش مي كنم خفه شيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
خدا رو شكر كه مامانم خودش هم چت كردن دوست داره هم دوستاي منو مي شناسه!هم اصلاً وبلاگ داره وگرنه من بدبخت مي شدم!
راستي بابام احتمالاً 6 ارديبهشت مياد و مامامي ديگه كمتر قزوين مي مونه!نمي گم اون بياد چيزي بهتر مي شه چون يه جورايي مثل ماماميه ومنم اگه راستش رو بگم خيلي وقتها شده كه ازش بدم اومده حتي ازش متنفر شدم ولي هرچي باشه بابامه و منم لااقل يه كم دوسش دارم(بجز وقتايي كه حرفمو نمي فهمه)
نمي دونم چرا نتونستم خيلي از حرفايي كه اينجا زدم رو به مامامي بزنم اصلاً وقتي موقعيتي پيش مياد كه با يكي حرف بزنم يا بايد از خودم دفاع كنم لالموني مي گيرم! خيلي بده ديگه چون همون حرفا رو خيلي راحت به مامانم مي زنم . كسي مي تونه كمكم كنه كه لالموني نگيرم وبتونم از خودم دفاع كنم وهمينطور خودم رو كنترل كنم و جوش نيارم كه طرف مقابلم هم كه معولاً بي نهايت از خود راضيه و هيچ حرفي رو قبول نمي كنه جوش نياره؟
ببخشيد خيلي ور زدم و سرتونو درد آوردم ولي هنوز هم خالي نشدم دلم مي خواد با يكي درددل كنم ولي الان نمي تونم آن بشم(الان ساعت ده دقيقه به سه كه اينا رو مينويسم ولي شب پابليش مي كنم) فعلاً باي باي
راستي مي خوام برم واكنش پنجم و خانه اي روي آب(هر دو رو امروز) ديشب هم رفتيم دنيا كه جالب بود ولي يكم هم يه جاهاييش رو متوجه نشدم!

Sunday, March 30, 2003
هش من مي خوام بنويسم ولي اين دوستاي ناباب مسنجري نمي ذارن! من چي كاره بيدم وگرنه!
Saturday, March 29, 2003
salam bebakhshid baz pingilish minevisam akhe alan khoone amme minam hastam va nima(saheb com) ham nist va manam fonte farsi too peida nakardam faghat begam ye khanum kuchulooie dige peida kardam!
khoshbakhtam !
ديشب نيلو (و نسترن)وسهراب رو آن ديدم و با هم چتيديم و امشب هم با آقا كوچولو چتيدم. دلم برا همشون تنگ شده بود كه درست شد ولي هنوز دلم برا آيدين تنگه ! يكي نيست بگه آخه تو كي آن مي شي؟ لااقل يه آف برام بذار باشه؟
راستي يه چيز جالب ديگه راجع به نامزدي ديشب: داماد برگشته ميگه:gf من مي شي؟ بابا مثلاً مراسم نامزدي بودا!
راستي يه مشكلي برام پيش اومده درايوA ام باز نميشه و ميگه قابل خوندن نيست مي خواي فرمت كنم؟ منم آخرش يه ديسكت(فلاپي) خالي گذاشتم و ok زدم ولي بازم قاط زد(اوهوووو اوهوو) كسي ميدونه بايد چي كار كنم؟؟؟
Friday, March 28, 2003
salam
bebakhshid computeram ghat zade nemitoonam farsi benevisam!(be dard e nasi gereftar shodam)
migama ma goftim namzad konim aghab namoonim az bazia hichki tahvilemoon nagereft kheili badin hamatoon(hameie afradi ke too messengeram hastido migam)
Thursday, March 27, 2003
واييي سرما خوردم مث اينكه! يه چند ساعتيه كه همينجوري دارم فخ فخ مي كنم!
ديشب تا ساعت 5 آن بودم!و از اون مهمتر امروز ساعت 1:30 بيدار شدم!!! آخه نمي شه درست وقتي كه 2تا آدم كه چت كردن باهاشون همش خنده و شوخيه آن مي شن من پا شم برم كه! اوليشون فرشاد بود كه كلي چيز از زير زبونش كشيدم البته اون فقط مي گفت هان! چي ميگه؟ اون يكي هم محمد پسر دوست(هم آزمايشگاهي) مامانم بود . خلاصه خيلي خوش گذشت و كلي خنديدم. مي گما اين كه مجبورم بعد از 12 شب آن بشم منو از چت كردن با خيلي ها از جمله نسترن و نيلوفر،آيدين،سهراب،وآقا كوچولو(خرمگس)وخيلي هاي ديگه محروم كرده و تنها راه ارتباطي من با اونا همينجاست:( از همينجا ميگم دلم برا همتون تنگ شده مخصوصاً برا نسي و نيلو آخه نسي رو كه هر روز همديگه رو مي ديديم وتلفني هم با هم حرف مي زديم نيلو هم خوب چت زياد مي كرديم و ... اوهو اوهو اوهو من اينجا حوصلم سر ميره :((تو رو خدا همتون يه بار هم كه شده بعد از 12،1 آن شيد ديگه ok?
راستي آيدين موضوع ديكتاتور چي چي بيد؟؟؟
Wednesday, March 26, 2003
خانم/آقاي اينديانا كه ميگي دوست داري جنگ بشه!
من يه جواب برات نوشته بودم و به آدرس ايميلي كه گذاشته بودي فرستادم ولي برگشت خورد لطفاً آدرس درست خودت رو بنويس چون مي خوام چيزي نشونت بدم كه شايد تا الان خيلي از كاربراي نت ديده باشن ولي نمي خوام اينجا بهشون لينك بدم!
منتظر هستم!
حالا موضوع اون عكسا چيه؟ ديشب داشتيم با احسان(همون هكر نيلو)راجع به عراق و آمريكا بحث مي كرديم كه اين عكسا رو نشونم داد البته بدبخت گفت اگه طاقت داري ببيا ولي من هر 3 تاش رو در كمال پررويي ديدم و ديگه آخرش نزديك بود گريم بگيره ولي خوب همونموقع فرشاد آن شد و يكم سر به سر هم گذاشتيم و حالم بهتر شد! برا همين دلم نمي خواد كسي از طريق وبلاگ من اونا رو ببينه. البته بجز اونايي كه نشستن تو خونه هاشون و منتظرن تا آمريكا بياد حمله كنه و نجاتشون بده! مي دونيد اگه حمله كنه تمام اون بدبختايي كه الان سربازي ميرن بايد برن بجنگن و احتمالاً سرنوشتي مثل اون عكسا داشته باشن؟ اگه واقعاً از اين حكومت ناراضي هستيد خودتون يه كاري بكنيد نذاريد كس ديگه اي بياد و بخواد شما رو نجات بده. مگه شما چي از مردمي كه اون موقع ها انقلاب كردن كم داريد؟؟؟
چه معني داره بابا آيدين اين گوسفند برره اي چيه ديگه؟
امروز وبلاگتو باز كردم و چون نتم كند بود زدم زير تا باز بشه. بعدش هم داشتم وبلاگ مي خوندم و رفته بودم تو حال كه يهو يه چيزي گفت بوم!
6 متر پريدم هوااا! آخه بچه اين چي بيد؟كلي ترسيدم! اولين بار نبود كه بعد از عيد وبلاگتو باز كردما ولي اولين بار بود كه گوشي رو گوشم بود و آهنگ گوش نمي دادم يا دور و برم شلوغ نبود!
خلاصه كه يدور مردم و دوباره زنده شدم!
Tuesday, March 25, 2003
چي چي رو باي باي؟؟؟
بوگندوها خوش اومدن ولي كاش كوچولوها نمي رفتن!
دوباره سلام:D
آقا چي ميشه همه ي هكر ها مثل اين احسان باشن؟؟؟
احسان كيه؟ هموني كه چند ماه پيش اي دي نيلو رو هك كرده بود!حالا چرا خوبه؟ آخه يه روز بعد از هك كردن نيلو با اي دي msn من تماس گرفت و بعد از چند دقيقه خودش رو معرفي كرد و وقتي بهش گفتم نيلو چقد ناراحته پسش رو داد به من كه بهش بدم!!! حالام كه يه خرابكاري كردم داره سعي مي كنه كمكم كنه!
حالا فهميديد چرا خوبه؟ البته من اصولاً با هك موافق نيستم ولي خوب نتونستم اينو نگم. فكر نمي كنم بد باشه اگه يه آدم يه هكر درستكار باشه.
سلام
اول بايد به كامنت ها جواب بدم آخه اومدم همونجا جواب بدم ولي نرفت!
1-منم :) آيدين!
2-چه عجب نمرديم و ديديم اين سهراب هم تو وبلاگمون نظر داد ولي جدا از شوخي كسي ميدونه امسال چشه؟من هنوز هم احساس عيد ندارم!(مرسي سهلاب جون كه نظل دادي!)
3-نيلو شب عيد به من گفت تو حل كردي بعدش هم نسترن خانوم (آقا داوود) خيلي مي بخشيدا اما شما بيجا ميكنيد پيكتون رو نديد من كپي كنم!
4-نيلو جونم خر خودتي!(چشمك) بعدش هم من و فرشاد با زور و تهديد نگهت داشتيما!
5-مي خواي بگم؟؟؟(لااقل فال من اينجا رو نمي خونه!)
6-مرسي ميام تلافي ميكنم!
خوب ديگه بذاريد اينو پست كنم تا پاك نشده بعد نوشته بعديم رو مينويسم.
Sunday, March 23, 2003
چقد خوبه وقتي كه همه دارن از حمله ي احتمالي آمريكا به ايران حرف مي زنن يكي بگه نه فكر نمي كنم حمله كنه!!!
Saturday, March 22, 2003
راستي پرگوش برگشته ها!
سلام
امسال چرا عيدش اينجوري بود؟ من اصلاً احساس نكردم عيد شده ! امروز هم كه هوا اينقدر سرد بود.
چند سال كمتر اومدن عيد رو حس مي كردم و كمتر لحظه ي سال تحويل ذوق زده بودم ولي امسال اصلاً دريق از يه كوچولو احساس!
ديشب قرار بد نبود اما اون چيزي هم كه دلم مي خواست نبود برديا كه همش آن و آف مي شد. سهراب هم كه فقط اولاش بود كه اونم داشت كار مي كرد(يكي نيست بگه آخه آدم عاقل شب عيد كار ميكنه؟)
آيدين هم آخراش حدود يه ربع آن شد و زود رفت!
ميگما مردم دوست دارن ما هم دوست داريما! اون از اون كامنت
)تا اينجا رو ديشب نوشتم ولي بعدش با مامان دعوام شد و از عصبانيت كامپيوتر رو خاموش كردمL حالا بقيه ي نوشتم: )
كه تو وبلاگ مامانم گذاشته بود اون هم از شب عيد كه يه كنفرانس با نيلو و آيدين گذاشته بوديم آيدين اولش گفت پرسپليس سوراخه بعد كه من يك عالمه دست زدم براش يهو گفت ولي استقلال سوراختره!!!(مي دونم شوخي بوده بابا اونقدرام بي جنبه نيستم فقط خواستم جوابشو بدم)
راستي لباس عيدمم پوشيدم و به نسي و نيلو نشون دادم! آخه نسي عاشق سرخپوستاس و منم لباسم سرخپوستي بود(البته فك نكنم از وبكم چيز درست حسابي معلوم بوده باشه)
راستي اين نسترن خانوم چقد بچه خر خونيه من خبر نداشتم همه ي پيكش رو حل كرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! در صورتي كه من از وقتي از خونه ي اونا اومدم اصلاً دست به پيكم هم نزدم!(نسي بايد پيكتو بياري اينجا تحويل من بدي)
حالا سال تحويل تو خونه ي ما خيلي با حال بود همه با فيافه هي پف كرده و خوابالو اومده بودن نشسته بودن پاي 7سين (از همشون با وبكم عكس گرفتم ولي با تهديد مجبور به پاك كردن عكسا شدم!)
حالا سال تحويل شده همه نشستن همديگه رو بربر نگا مي كنن تا اين كه بالاخره من گفتم : نمي خوايد پاشيد بگيد عيد شما مبارك؟؟؟
يهو همه يادشون افتاد كه آره بايد به هم تبريك بگن!
بازم ميگم نسترن خانوم يا پيكتو مياري ميدي به من يا اين كه اينجا مينويسم اون فالي كه برات گرفتمو(البته جرات ندارم اين كار رو بكنم راستش)
راستي از همه ي اونايي كه عيد رو تو نظر خواهي تبريك گفتن متشكرم عيد شما هم مبارك!
راستي آيدين جون مرسي به خاطر عكسه كه اين پايين گذاشتي.
(فعلاً باي باي تا ببينم كي اين نوشته رو پابليش ميكنم آخه اينجا چون فقط همين يه تلفن هست نمي شه زياد آن بشم!)

Friday, March 21, 2003
Thursday, March 20, 2003
سلام
جنگ شروع شد!!! خيلي وحشتناكه اينجا ما داريم خودمون رو براي عيد آماده مي كنيم و اونوقت عراقياي بدبخت رو سرشون موشك ريخته و تازه بهشون گفتن كه حمله ي اصلي ساعت 7 به وقت فلسطينه(به ساعت ما ميشه كي؟) درسته كه من از عراق بدم ماد ولي دلم براي بچه هاي عراقي خيلي مي سوزه . معلوم نيست تا عيد ما چند تاشون ديگه نباشن.
حالا از اون هم بگذريم اينجوري كه بوش(بويش) مياد ممكنه جنگ جهاني بشه آخه كشور ها همشون دارن موافقت يا مخالفتشون رو با جنگ اعلام مي كنن! دعا كنيد به ايران نرسه(البته محاله!)
سلام
چارشنبه سوري خوش گذشت؟ به من كه خيلي البته اگه اين نسترن خانوم هم ميومد خيلي بهتر مي شد! مخصوصا كه وقتي به رضا گفتم احتمالاً نسي و نيلو هم ميان نصف ديناميتاش رو گذاشت كنار پنجره براي اونا!!! خلاصه كه خيلي خنديديم اين سينا رضا و من هم همش گير داده بوديم به همديگه و همش زير پاي هم ترقه مينداختيم!(بجز ما دريق از يك آدم باحال) دختر همون فاميلمون كه گفته بودم مسخره همش گوشش رو مي گرفت و سر ما 3 نفر جيغ و داد مي كرد كه نزنيد،گوشم درد گرفت و از اين چيزا البته من كه مي دونم دردش اين بود كه خودش هيچي نداشت منم به مامان گفتم به من چه خودم ترقه سفارش دادم مي خوام هم خودم بزنمشون(حدود 110 تا زدم)
راستي من الان تهرانم!!!!! كامپيوتر رو هم با خودمون آورديم! البته نه به همين راحتي ها با كلي پاچه خواري و تهديد به اين كه اگه نياريد من مي رم خونه عمه مينا اينا مي شينم و كامپيوترو تلفنشون رو به مدت 16 روز غصب مي كنم(حالا همه ي روزها به كنار شب عيد با بچه ها قرار داريم و من هم 3 نفر رو دعوت كردم نمي شه كه خودم نرم كه!)
Tuesday, March 18, 2003
بابا ببخشيد اصلاً ولش كنيد من از نوشته قبليم پشيمون شدمok?
رو كه نيست واقعاً سنگ پاي قزوينه! اين نسترن رو ميگم ديروز كه تشريف نياورده بود مدرسه!امروز هم كه بنده رفتم و پيك خودم و پيك اونو گرفتم زنگ زدم ميگم پاشو بيا اينجا با كلي تهديد و جيغ و داد از پشت تلفن من رو مجبور كرده كه ساعت 2 بعد از ظهر پاشم برم خونشون با هم پيك رو حل كنيم!!! تازه تهديد هم كرده كه اگه 2 بشه دو و نيم كشته ميشم!
راستي براي 4شنبه سوري چه برنامه اي دارين؟من چند روز پيش به سينا بالاييا(چون اسم برادر خودم هم سيناست هميشه به اون ميگيم سينا بالايي(همسن منه))گفتم 2 تا بسته ترقه سيگاري برام بگيره اونم گرفته بود و ولي وقتي من كلاس زبان بودم آورده بود و سينا و پارسا هر كدومشون يكي رو برداشته بودن و ميگفتن اين مال ماست و به تو هم نمي ديم!!!هرچي من گفتم بابا آخه من به سينا گفتم !حرف حاليشون نمي شد منم اون شب كلي با سينا دعوا كردم كه آخه ميبيني من نيستم چرا مياري ميدي؟اون بدبختم گفت ميخواي دوباره برات بگيرم؟ منم اول گفتم نه نمي خواد و زحمت ميشه كه دوباره بري بگيري و از اين حرفا ولي آخرش گفتم خوب 2 تا بسته بگير! فرداش رضا(داداش سينا(همسن نيلو)) آورد دم در و داد .
ببينين چه همسايه هاي خوبي داريم!دلتون بسوزه!
الان ما 4 تا بسته سيگاري داريم پنج شيشتايي سوتي يك عالمه فشفشه!!! و يدونه موشك.
البته خوب خود سينا رضا هم معدن از اين جور چيزا هستند شايد نسي و سارا هم شب بيان تو كوچه ي ما. البته خوب علاوه بر اينها علي آقا اينها(يكي از اين قزوينيا كه رابطش با باباي من خيلي خوبه و بنابر اين خانوادشون هميشه خونه مان!(خودش وزنش و دخترش و پسرش)
توضيح:
تمام مكالمات من با سينا رضا از طريق چت و معمولاً نصفه شب انجام شده.(راهمون خيلي دوره آخه!)
Saturday, March 15, 2003
سلام
ببخشيد چند روز آپ ديت نكردم خيلي حرف داشتم بزنم ولي از يه طرف هم خيلي كارا داشتم بعد از مطلبي كه الان مي نويسم هم شايد چند روز آپ ديت نكنم ولي قول ميدم زود زود برگردم و مثل قبل زود زود آپ ديت كنم
مرسي كه تحملم مي كنيد!
قسمت آخر فرستاده رو ديديد؟ آخرش عين اسپارتاكوس تموم شد!!!
يه چند تا سوال هم دارم كه دلم ميخواد يكي جوابمو بده كه نه مثل معلم هاي ديني و از اينجور حرفا نتونه جواب بده و بگه اين حرفا كفره نه يكي كه برعكس از اون طرف اصلاً اعتقادي نداره و ...
منتظر باشيد فعلاً باي
Sunday, March 09, 2003
عبرت بگيريد و به مامانتون وبلاگ نويسي ياد نديد و بداش وبلاگ نسازيد تا مثل من آبروتون رو نبره!
حالا من كه مي دونم با تمام اصرار من كه نياي اينجا بازم تو اينجا رو مي خوني!بعد مثل امروز يهو چند تا جمله از نوشته هاي خودم رو تحويلم ميدي!
البته وبلاگش هنوز هيچي نداره نه نظر خواهي نه كنتوري حتي من حواسم نبود موقع درست كردن وبلاگش كاري كردم كه زير نوشته هاش اسم صبا كوچولو مياد!!!!!(چي كار كنم درست بشه؟)
Saturday, March 08, 2003
يكي منو وگيره دارم ذوق مرگ مي شم!
آخه با كلي پاچه خاري و نفس من بيدي كردن بالاخره موفق شدم مامان رو ساعت 1 نصف شب راضي كنم كه صبح نيايم قزوين برا امتحان من و بمونيم تهران و منو ببره پارك شفق براي قرار!
من از هولم گفتم همون ساعت 8:30 كه قرار اول بود بريم بگذريم كه مامان چقدر آيه ي ياءس خوند كه حالا ممكنه از ديروز كه تو آن نشدي جاي قرار دوباره عوض شده باشه، ممكنه هيچكي رو نشناسي يا هيچكي تو رو نشناسه خلاصه در نااميدي تمام رفتم.
اولش چند نفر بوديم كه خوب همديگه رو نمي شناختيم و هي قدم مي زديم تا اين كه بالاخره اما درون باغ ... كه با يكي از دوستاي وبلاگ خونش اومده بود اومد جلو و گفت شما هم وبلاگ نويسيد؟ ما هم گفتيم آره يه چند تا پسرم اون دورو برا بودن كه وقتي پشتشون به ما بود شنيدم كه داشتن مي گفتن اين كيانفر ... بقيش رو نفهميدم! ولي چون پشتشون بود نديدمشون! كم كم عده زياد شدن و حسابي شلوغ شديهو يكي كه از من پرسيده بود كي هستي و من هم گفته بودم خانوم كوچولو گفت: اااا خانوم كوچولو كه الان اونجا بود كه!!!! و اينجوري بود كه من سميرا رو پيدا كردم و كلي هم برا خودم ذوق كردم كه يادش بود من براش نظر گذاشتم و وبلاگمم خونده!!!
يه سري آدم معروف هم كه وبلاگاشونو مي خوندم ديدم و با پرستو هم عكس گرفتم.
خيلي دلم مي خواست بيشتر باهاش حرف بزنم ولي از بس سرش شلوغ بود كه به همون خواهش براي يه عكس اكتفا كردم!
راستي مامانم هم كلي تعريف شنيد كه چه مامان خوبي هست كه ورداشته منو آورده وچقدر روشن فكره و از اين جور حرفا ...
بعدش هم دوباره گشتم سميرا و شرك رو پيدا كردم و با اونا هم عكس گرفتم.
راستي رنگين كمان رو هم ديدم ولي خوب روم نشد برم سلام عليك كنم آخه خوب من اونو مي شناختم اون كه منو نمي شناخت!
تازه بقول دوپونت از اونم بالاتر ناصر عزتي رو ديدم!!!!!!!!! من كه نمي شناختمش ولي ديدم چند نفر دارن مي گن آقاي عزتي... آقاي عزتي... منم در كمال فوضولي همونجا واستادم كه ببينم بالاخره كي جوابشونو ميده :Dآخرش هم فهميدم ولي باز روم نشد برم جلو(خوب چيكار كنم خجالتيم!) مي خو.استم به خاطر فارسيديك و فارسي جوك هم تبريك بگم و بپرسم پس اين فارسي بار كي مياد ولي دقيقاً قبل از رفتنمون كه موقعيت صحبت پيش اومد از بس ذوق كرده بودم و هول شده بودم كه حتي يادم رفت بگم بيايد عكس بندازيم چه برسه به حرفاي ديگه(خودم مي دونم بابا نگيد نديد پديدم كه تا يه آدم معروف مي بينم دست و پامو گم مي كنم)خلاصه كلي كساي ديگه هم ديدم كه خوب با يه سري سلام عليك كردم يه سري هم خجالت كشيدم و از دور فقط نگا كردن!
خيلي خوش گذشت فقط چند نفر رو كه خيلي دلم مي خواست ببينم نديدم حالا نمي دونم نيومده بودن يا من پيداشون نكردم از جمله خورشيد خانوم ،آيدا، من خودم احسان(البته اينو فكر مي كنم ديدم ولي مطمئن نيستم)، مريم،گوليه!
نوشي هم كه چند شب پيشش تو چت به من گفته بود مياد ولي هرچي گشتم پيداشون نكردم!
يه نفر هم براي دومين بار بنده رو سركار گذاشت و تشريف نياورد!كه بود مي گفت حالا كه فرصت پيش اومده تو بايد بياي؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا يه چيز جالب اين كه مامان من هم همش مي گفت پس سهراب كو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مامان هم ماماناي قديم!!!!!!!!!!!!!!!! :D
نسترن خانوم هم كه در كمال بچه مثبتي موندن و امتحان المپياد دادن(اون المياد رياضي بود من علوم)
جاي نسي جونم، آيدين عزيز كه همين بغل پارك توي دبي بود و ويروس بوي عزيز كه اونم به قول خودش تو كيش در تبعيد به سر ميبره خيلي خيلي خالـــــــــــــي بود!!!
ما ساعت دوازده برگشتيم آخه آقا سينا تا مامان نبود مشقاشو نمي نوشت و ما هم بايد ديگه سه و نيم 4 ميومديم قزوين. ولي حيف شد چون وقتي ميومديم هنوز دخترا نيومده بودن(اوهووووو اوهووو) يه جورايي دلم براشون كباب شد اصلاً نمي تونم تصورشم بكنم كه اونجوري زندگي كنم كاش مي شد سرپرستي هر كدومشونو يه خانواده تقبل مي كردن اونا بيشتر از هر چيزي به محبت نياز داشتن . فكر نمي كنم هيچ چيزي به اندازه ي بلاگر هايي كه با مهربوني بهشون آب ميوه و شكلات مي دادن خوشحالشون كرده باشه البته كلاً برنامه ي خوبي بود ولي حيف كه من نتونستم تا آخرش بمونم.
در آخر بايد اضافه كنم كه وقتي رسيديم خونه داشتم مي مردم از بي وبلاگي كه اين چيزا رو توش بنويسم و خيلي هم هيجان زده بودم (آخ اگه اونموقع به وبلاگ دسترسي داشتم چه متن توپي ميشد من وقتي به يه چيزي مدت طولاني فكر كنم بعدش ديگه نمي تونم چيزهايي كه اولش به ذهنم رسيده بود بنويسم)
خلاصه رفتم،ديدم،ذوق مرگ شدم و حالا برگشتم و نمي دونم كه فردا جواب مدرسه رو چي بدم؟
لطفاً نظرات و پيشنهاداتتونو در مورد چاخاني كه بايد فردا تحويل مدرسه بدم تا ساعت 12 امشب به وسيله ي كامنت يا ميل بهم برسونيد آفلاين هم اگه مي خوايد بزنيد رو اون حاضر غايب كنار نزنيد چون ديگه با اون آن نميشم به اين آي دي:khanum_kuchulooo مي تونيد آف بزنيد ولي.
خوب فعلاً خبلي وراجي كردم! تا بعد
پ.ن.
من يه ساعت نشستم به همه ي اينا لينك دادم ولي يهو كامپيوترم قاط زد خوشبختانه متن رو save كرده بودم ولي لينكها همه از بين رفت حالا هم شرمنده اصلاً حالش نيست دوباره از اول بذارم ايشالا فردا.
راستي اين خانوم كوچولو كه ناصر عزتي نوشته منمــــــــــــــــــا!!!!!!!!

Thursday, March 06, 2003
دارم با اي دي khanum_kuchuloo خدافظي مي كنم!
آخه هم خودش اشكال پيدا كرده هم بعضي از افرادي كه علاقه اي ندارم منو شناختن.
اي دي جديد من khanum_kuchulooo اگه با من كاري داشتيد!
خوب فعلاً باي
Wednesday, March 05, 2003


شما ها مياين؟ من خيلي دلم مي خواد بيام اما دقيقاً همون روز المپياد دارم(اوهوو اوهوو) البته شايد نرفتم و پاشدم اومدم ولي آخه فرداش جواب مدرسه رو چي بدم؟ مامان گفته نه حق داري بگي كسي مريض شد نه بگي ماشين خراب شد! آخه هر دفعه ما يه چاخاني كرديم همون بلا سرم اومده! بنابراين مامانم بدجوري مي ترسه!
كـــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــــــك
سه لام
امروز اولين جلسه ي كلاس زبانم بود البته درواقع يكشنبه جلسه ي اول بود ولي من نرفتم آخه تا ساعت 30/2 براي اين المپياد علوم كذايي كه تمام كاسه كوزه هاي منو بهم ريخته(آخه دقيقاً روز 16 اسفنده) كلاس داشتم بعدش هم كه اومدم خونه اصلاً يادم نبود كلاس زبان دارم گرفتم با خيال راحت خوابيدم! ساعت 5 مين به 6 مامانم زنگ زد كه بگه اگه نيومد من باآژانس برم . مامامي هم اونموقع تازه يادش افتاد و اومد منو صدا كرد منم تا ساعت 6 و 5 مين كه تازه فهميدم مامامي چي داره ميگه در خواب ناز به سر مي بردم بعدش كه پاشدم ديدم كه نرم سنگينترم آخه ساعت 15و6 كلاس شرو مي شد و از خونه ي ما تا كيش مهر(كيش اير سابق) خودش 10 مين راهه اونجا هم روز اولي يه ربعي بايد تو دفتر براي كتاب گرفتن معطل بشم بنابراين نرفتم مخصوصاً كه معلمه هم آشنا كه نبود هيچي تا حالا تو موسسه هم نديده بودمش كه بدونم اخلاقش چجوريه تازه مرد هم بود(تا حالا هيچ وقت معلم مرد نگرفته بيدم!!! )
حالا امروز كه رفتم ولي انقدر خوش گذشـــــــــت ! معلمه خيلي باحال بود نمي دونم چرا با اين كه فقط تو كلاس را مي رفت احساس مي كردم كه داره بالا پايين مي پره!!! همش هم ميگه يه جوري حرف نزنيد كه انگار داريد بازپرسي مي كنبد و بايد حتماً از body language استفاده كنيد!!! خودش موقع حرف زدن خداييش واقعاً حس حرفي رو كه مي زنه به خوبي منتقل مي كنه . خلاصه كه خيلي باحاله فكر كنم اين بتونه منو يكم به درس خوندن مجبور كنه!
فقط يه مشكل كوچولو هست و اونم اين كه معني كلمه هاي كتاب رو نميگه و هرچي كه در اين مورد ازش مي پرسيم ميگه:I am not a dictionary!!!
خوب ديگه خيلي ور زدم و سرتونو درد آوردم فعلاً بسه
باي
Monday, March 03, 2003
يه سري لينكه كه فعلاً اينجوريشو داشته باشيد تا بعدا بع اين كنار هم اضافه كنم:
1-آقا كوچولو كه دوست خوب چتيمه
2-ويروس كه اونم همينطور
3-عقاب كه اونم از دوستاي خوبمه
فعلاص اينا رو داشته باشيد تا بعد
Sunday, March 02, 2003
ديشب خيلي حرف داشتم كه بزنم ولي اون كامنته از بس ضد حال بود كه نوشتنم نيومد!
ديروز بايد براي مسابقه ي سرود مي رفتيم در حالي كه دو روز بيشتر تمرين نكرده بيديم! خلاصه با كلي غرغر كه اگه نريم سنگينتريم رفتيم. خيلي وحشتناك بود البته خداييش به نظرم از سالهاي قبل بهتر خونديم ولي به هر حال لباس هم نداشتيم اين خانوم چپه(معلم پرورشيمون كه چشماشم چپه!) يه سري شال (كه البته شال نمي شه گفت چون خيلي كوچيك بودن ) سبز گرفته بود كه خيلي ضايه بود البته من بدبخت و چند نفر ديگه وضعمون از بقيه بدتر بود آخه مجبور بوديم چفيه بندازيم!!!!!!!!!!!!!
حالا اين سعيده خانوم هم به جاي اين كه به ما دلداري بده همش ميگه من رو بكشن هم از اينا كه رهبر مي ندازه گردنش نميندازم!!!!!!! خلاصه رفتيم و خونديم و كمي تا قسمتي ضايه شديم و برگشتيم.
Saturday, March 01, 2003
بابا كوتا بياين اين كامنت چيه؟؟؟من بلد نيستم لطفاً يكي بگه چجوري مي تونم اون كامنت رو پاك كنم؟؟؟ يا اصلاً آيدين جون تو از طرف من وكيل پاكش كن(فقط تورو خدا زودتر)
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator