Sunday, April 27, 2003
سلام
اول اينكه امشب بابام مياد!(اين چند روزه همش ميگن نكنه نگهش دارن؟اخه ار تورنتو مياد كه يكي از شهرهايي كه سارس توش زياده)
امروز يه اتفاقي افتاد كه مرديم از خنده ولي باشه بعداً چون الان دارن صدام مي كنن كه برم حاضر شم كه بريم تهران .
فعلاً باي باي
به اميد سوغاتي بيشتر
Saturday, April 26, 2003



اين همون احسان خودمونه هــــــــــــا! همون كه نيلو رو هك كرده بود. بهش سر بزنيد.زود زود زود
دلم گرفته!از همه چي و همه كس بدم مياد!ديشب ساعت 7 خوابيدم و امروز ساعت 8:30 بيدار شدم(ركورد شكستم) البته اگه قزوين بوديم عمراً اين همه مي خوابيدما.چقدر خوبه كه فردا ديگه امتحان ندارين(نه كه من خيلي هم درس مي خوندم!) ولي خوب يه جوري احساس آزادي مي كنم. مي خوام براي نهايي حسابي خر بزنم (اگه بتونم) متاسفانه نمي تونم بيشتر از يه بار كتاب رو بخونم گرچه همون يه بار برام كافيه تا همه چي رو ياد بگيرم و دقيقاً بفهمم ولي اينا فهميدن و ياد گرفتن نمي خوان اينا فقط حفظ كردن محض مي خوان و نتيجش هم اين مي شه كه من كه يكي از شاگردهاي خوب هستم توي درس حرفه يه نمره ي افتضاح (روم نميشه بگم) بگيرم فقط به اين دليل كه معلممون موقع صحيح كردن ورقه ابداً كاري به مفهومي كه نوشتت مي رسونه نداره و كتاب رو گذاشته جلوش و هر كلمه اي كه مثل كتاب نباشه بيست و پنج صدم تا نيم نمره كم مي كنه!
در ضمن معلم تاريخمون هم باهام لج كرده شديد!
و كلي دلايل ديگه كه براي ناراحتيم دارم. حالا مي بينم نوشته(بماند كي) ميشه بي خيال شي؟ راستش اين يكي ديگه از همه بيشتر حالم رو گرفت!
Tuesday, April 22, 2003
سلام
امروز بعد از چندين روز بي اكاتني برگشتم و با يه همچين خبري مواجه شدم ! واقعاً خيلي حالم رو گرفت! فعلاً امين اينجاس و داره موهامو مي كشه بعداً بيشتر مي نويسم



Friday, April 18, 2003
اين نيما هم هنوز سر حرف خودش كه مي گفت دلش مي خواد آمريكا خمله كنه هست!مي گم اگه بميري چي؟؟؟ من كه اگه تو يه اتفاق حتي يه درصد امكان مرگ يا بدبختي خودم باشم هرگز حاضر نيستم براي اتفاق افتادنش دعا كنم!
من نرفتم قرار:( يعني مامانم نبردم دليلش هم مي تونيد از خودش بپرسيد! حالا چيزي كه خيلي زور داره اينه كه ساعت 5 كه عمه مينا فهميد گفت اگه به من گفته بودي من برده بودمت!!!!!!!!دلتون بسوزه چه عمه ي خوبي دارم ولي با اين كه طاقت دوريش رو ندارم خيلي دلم مي خواست اون به جاي عمه فرشته كانادا بود اونوقت مطمئنم كه بابا كلي سوغاتي مياورد نه مثل الان كه...
دلم گرفته بود دلم مي خواست داد بزنم از دست همه چيز و همه كس!اما وقتي اومديم قزوين قبل از اين كه بتونم داد بزنم، قبل از اين كه گريه كنم، قبل از اين كه بيام اينجا و براتون غرغر بزنم نسترن جونم زنگ زد و حسابي حالم رو جا آورد نه اين كه حرف خاصي بزنه ها فقط همين كه با خودش حرف زدم و بعدش هم نيلو گوشي رو گرفت و گفتش كه صبا بگو ببينم موضوع اون بهش بگو بهش بگه... چي بود و كلي خنديديم اصلاً حالم عوض شد ديگه نمي خوام داد بزنم،ديگه نمي خوام گريه كنم. فقط دلم مي خواد به چيزاي خوب فكر كنم به اين كه بابا يكشنبه ي ديگه مياد(نمي خوام فك كنم كه ممكنه چيزايي كه دلم مي خواد برام نياره)دلم خيلي براش تنگ شده!فكر نمي كردم كه دلم براش تنگ بشه همونجور كه هيچ كس همچين فكري نمي كرد و همه هر وقت مي خواست مسخره كنن مي گفتن كه حتماً صبا هر شب گريه مي كنه!
Tuesday, April 15, 2003
نمي دونم امروز براي چندمين باره كه دارم اين صفحه رو باز مي كنم يه 5-6 باري مي شه فكر كنم و هر دفعه هم هيچي توش ننوشته بستمش!
موضوع امتحان ديروز بخير گذشت البته نه كاملاً فك مي كنم 18 رو بده.البته خود معلممون كه تا دوشنبه ي ديگه مدرسه نمياد.
امروز بعد از امتحان ناظممون رو صدا كردم و گفتم خانوم ببخشيد خانوم ... ديروز ورقه ي ما رو صحيح كردن دادن من هم نمرمو ديدم شكه شدم گذاشتم تو كيفم كه كسي نبينه. حالا رفتم خونه مي بينم كه حدود 2 نمره بي خودي كم كردن! گفتش كه خوب بيا بگو چي بوده ورقم رو آوردم و نشونش دادم و گفتم چي درست بوده و نمره نداده گفتش كه باشه من مي گم.گفتم: فقط خانوم نكنه بيان بگن كه ورقه دستت بوده و ...ديگه قبول نمي كنيم؟گفت خوب اصلاً بده من مي برم به خانوم مدير هم نشون مي دم و بعدش نگهش مي دارم تا وقتي خانوم...بياد نمرتو درس كنه!
بچه مثبت مدرسه بودن همبه درد همين روزا مي خوره هاD: با نمره هاي كلاسيم هم جمع بشه (البته اگه جمع كنن) مي شم حدود 19
امتحان امروز رو هم گند زدم شدم 18.5 اصلاً مثل اينكه به من خر زدن نمياد همون يه نگا بكنم نمره هام بهتر مي شه!البته اين امروزي رو نه اين كه بلد نباشم ها فقط سوال نخونده به جاي اين كه فعل نهي رو به امر تبديل كنم به نفي تبديل كردم(خاك تو سرم كنن!چقد من حواس پرتم آخه:(( )
ديگه اين كه امروز كلاس زبان امتحان داشتيم البته همينجوري بودا فاينال نبود همش رو درست نوشتم خدا رو شكر مي گما اين آقاي .. خيلي كاراش خنده داره(تازگيا كفش كردم يكم مي خواد اداي انريكو رو در بياره كه البته الان خيلي كم شده اون اوايل ترم خيلي بيشتر بود!)ما داريم امتحان مي ديم اونم رو تخته برامون پنچ دقيقه به پنج دقيقه شمارش معكوس مي نويسه:))
اين روزا همش دارم برا خودم دنبال سوغاتي مي گردم و پيدا نمي كنم !نصف بيشتر زماني كه ميام تو نت صرف گشتن تو سايتايي مثل اين مي شه وآخر سر چيزي كه هم ازش خوشم بياد و هم قيمتش خوب باشه پيدا نمي كنم! مشكل اينه كه چون بابا حوصله نداره مي گه دقيقاً بگين چي مي خواين برم تو مغازه(مغازشم معيين كنيم بهتر)بگم اينو بده!!!آخه من بدبخت از اين ور دنيا چجوري يه چيز خوب پيدا كنم؟؟؟!!!گرچه همه جا دارم حول و حوش هري پاتر مي گردم ولي خوب وسايل هري پاتر اون فروشگاهه يكي از يكي زشت تره ! فقط اين بد نيست كه اينم 100 دلاره(همش)
Monday, April 14, 2003
نمي دونيد چقدر از دست اين معلم منگلمون عصبانيم!ور داشته نمره ي امتحاني رو كه اگه خيلي دقيق مي خواست صحيح كنه مي شدم 19 يا 18.5 داده ...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ممن خرم كه نمرمو ديدم و شكه شدم و نتونستم برم اعتراض كنم:(( اگه جلسه ي بعد ازم قبول نكنه كه ديگه خيلي...
Saturday, April 12, 2003
به اين و اين حتماً سر بزنيد مخصوصاً اگه مثل من اكثر كتاب هاي تن تن رو n دفعه خونديد و دوسش داريدكه ديگه حتماً به اين يكي سر بزنيد
سلـــــــام
ببخشيد كه تو اين چند وقته آپ ديت نكردم سرم خيلي شلوغ بيد! خيلي اتفاقاي جالب هم افتاد كه اگه وقت كنم مي نويسم.
امروز مامانم براي اين كه عكسامو براي تيزهوشان(من كه قبول نمي شم كه ) مهر بزنه اومده بيد مدرسه من تو كلاس بودم و اصلاً نفهميدم!اين مدير ...(اين سانسور شده) ما برگشته به مامانم گفته: صبا جان امسال يه جوري شده!!!درساشم افت كرده(آخه بابا شما بگين 19.51 بده؟)لاغر هم شده!!!(اين يكي ديگه خيلي چرت و پرته چون مامانم همش به من مي گه داري چاق مي شي!)
و به قول مامانم هر عيبي كه مي تونسته روم گذاشته!بعدش هم گفته البته صبا جان دختر خوبيه و ما تا حالا پيش نيومده كه مستقيم باهاش صحبت كنيم»!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من چي كار كردم مگه؟كه لازم شده حالا اينا مستقيم با من حرف بزنن؟خلاصه كه اينوزق جان ما هم حسابي اعصابمونوخورد كرده(اونموقع ها كه شيدا هنوز بود به مديرمون به مسخره مي گفت وزق و من و خيلي هاي ديگه هنوز اين اسم رو بين خودمون به كار مي بريم)
راستي چند روز پيش كه داشتم اتاقم رو مرتب مي كردم يهو آخرين دفتر خاطراتم رو پيدا كردم!خوندنش برام خيلي جالب بود آخه خيلي وقت بود كه اصلاً بهش سر نزده بودم آخرين نوشتش مربوط به آخرين شب سال 1380 بود!هم گريه كردم و هم خيلي خنديدم!گريم مربوط به خاطراتي بود همون موقع هم فكر كردن بهشون برام خوشايند نبود و به همين دليل خيلي مختصر راجع بهشون نوشته بودم ولي همون يكم هم باعث شد تا همش رو به ياد بيارم! خندم هم كه مربوط به اكثر نوشته هام بود ديگه مخصوصاً يه نوشته كه بعد از گرفتن كارنامه ي كلاس اول راجع به نسترن نوشته بودمش(اونموقع باهم دوست نبوديم يعني در واقع آدم توي كلاس اول راهنمايي بجز دوستاي قديمي با كس ديگه اي خيلي صميمي نمي شه) اون سال نسي شاگرد اول شده بود و من شاگرد دوم
راســـــــــــــــــــــــــــــــتي يه سر به اين هم بزنيد!
Friday, April 11, 2003


يعني ميشه اين يكي رو بتونم برم؟؟؟كاش به جاي بعد از ظهر از صبح بود بيايد همتون اي ميل بزنيد بگيد بزارنش صبح!
Wednesday, April 09, 2003
نفس من بيدن!
راستي نيما من كلي هم ذوق كردم كه تو اينجا رو مي خوني:D
Tuesday, April 08, 2003
1-منظورم از نوشته ي زير اين نبو كه خواننده مي خوام كه احسان اونجوري نظر داده! من نمي گم دوست ندارم ويزيتورام زياد بشه اما اين هدف من نيست!من فقط دلم مي خواد خودمو خالي كنم:)
2ـديدم نظراي نوشته پايينيه 11 تا شده ذوق كردم گفتم الان 11نفر برام نوشتن كه نه نرو و از اي جور چيزا بعد باز كردم ديدم اين آيدين يه نظر رو صد بار كپي كرده حسابي خورد تو ذوقم. آيدين ميشه بگي تو كي اين نظرا رو دادي؟؟؟ من الان همش آن بودم ولي وقتي يه دور ديگه صفحم رو باز كزدم ديدم شده 11 تا! هر چي هم آف گذاشتم جواب ندادي!
3- خانوم كوچولو ضايع شد شديد! آخه فهميدش اون اينديانا!!!كه نوشته بود مي خواد جنگ بشه پسر عمه ي خودش نيما بودD:(برام آف گذاشته بود!)راستش من خودم آدرس اينجا رو بهش داده بودم ولي اصلاً فكر نمي كردم اينجا رو بخونه چه برسه بخواد نظر هم بده!بعداً بيشتر در مورد حرفاش در مورد حمله ي آمريكا مي نويسم
4ـدقت كردين تمام نظر هايي كه تو وبلاگ مامانم داده مي شه در طرفداري از منه؟ البته خوب همش هم از طرف دوستاي خودمه ولي خوب بازم...
Sunday, April 06, 2003
اين هم فقط به خاطر هودر:D
دلم خيلي گرفته
الان ساعت بيست دقيقه به يكه و من سر كلاس پرورشي هستم!معلممون داره ور مي زنه و من اصلاً حالش رو ندارم . به نظر من پرورشي مزخرف ترين درس دنياست خصوصاً كه كتاب هم نداره و سر كلاسش همش بايد نوشت!
مي دونيد نسترن يه چيزايي بهم گفته كه حسابي حالم رو گرفته. واقعاً وبلاگ من همچين احساسي نسبت به من در شما ايجاد مي كنه؟يعني شما ها هم كه وبلاگ منو مي خونيد فكر مي كنيد من چه دختر بديم؟L
اين نسترن خانوم هم كه حسابي آبروي منو برده! اينجا رو هم به دختر خالش سارا كه كلاس پنجمه و خيلي دوستش داره نشون داده (اون هم گفته نسترن مگه تو نمي گفتي صبا دختر خوبيه!!؟؟)اوهوووو اوهووووو هم به داييش نشون داده! اونم كجا رو؟اونجا رو كه راجع به نامزدي و از اين چيزا نوشته بودمL حقش بود نوشته بودم اون بعضيا كه گفته بودم ازشون عقب نمونيم كي بودن ببينم باز هم نشون مي داد يا نه؟
يه چيز ديگه!واقعاً احساس من به net friend هام كه اكثراً پسرن اينقد مشكوكه؟:((
ديشب خيلي خوش گذشت كلي با ناديا وبكم بازي كرديم ولي اين اتفاقات امروز و حرفايي كه نسي زد همه ي احساس خوبم رو از بين بردL
راستي نيلو هم يه دسته گلي به آب داده كه كامپيوترشون ديگه به كلي قطع شدL(
آخ اينقدر طولش دادم زنگ خورد ...
خوب تا اينجا رو سر كلاس و توي ورق نوشته بودم الان اينا رو تايپ كردم و حالا بقيش:
نسترن هم گفته نيلو تو قرنطينه است و نبايد هيچ خبري از نت بهش بديL آخه خيلي بي رحميه كه يهو يه آدم رو اينجوري محروم كنن ديگه خوب لااقل روزي يه ساعت خود باباش سيم كامپيوترشونو وصل مي كرد بعد خودش مي گرفت:((
دلم مي خواد گريه كنم هنوز دلم گرفته با اين كه كلاس زبان هم خوش گذشت هنوز حالم جا نيومده الان هم دارم Aint it funny گوش ميكنم و اينجا چرت و پرت مي نويسم. مي دونيد من اين وبلاگ رو درست كرده بودم تا توش بلند بلند فكر كنم ولي آخرش نتونستم خودم و كنترل كنم و آدرس اينجا رو به چند تا از آشنا ها دادم و حالا خيلي پشيمونمL چون نمي تونم اونجوري كه دلم مي خواد بنويسم و تازه با اين كه اينهمه خودم رو سانسور مي كنم نسترن اينجوري ميگه! حيف كه نمي تونم خانوم كوچولو رو بزارم برم يعني دلم نمياد خانوم كوچولو يه جورايي قسمتي از خودمه كه خيلي دوستش دارم وگرنه اينجا رو كلاً پاك مي كردم و يه وبلاگ ديگه مي زدم و به هيچ كي هم نمي گفتمL
يه خواهش كوچولو از همه ي كسايي كه منو از نزديك مي شناسن دارم من دوست ندارم 1ـ وقتي خودم جايي نشستم كسي وبلاگم رو بخونه2ـ در دنياي واقعي در مورد نوشته هاي وبلاگم باهام حرف بزنيد اينجا يه جورايي حريم شخصي منه دلم نمي خواد حالا كه شما رو به اينجا راه دادم سو استفاده كنيد و توش دخالت كنيد
البته دوست هاي اينترنتيم نه ها من خيلي دوست دارم با اونا در مورد اين مطالب حرف بزنم!راستشو بگم وقتي ميبينم يكي وبلاگم رو خونده و برام نظر گذاشته يا ميل زده يا برام آفلاين گذاشته كلي هم ذوق مي كنم:D
Friday, April 04, 2003
اه اصلاً حال هيچ كاري ندارم!صبح رفتم خونه نسترن ناهار هم با اصرار و تهديد هاي نسترن همونجا تلپ شدم!مثلاً قرار بود پيك حل كنيم كنيم البته كرديما ولي تموم نشده!دعا كنيد فردا نگيرن پيكا رو!حالا فردا تو مدرسه مي تونم بعضي ها رو كپي بزنم ولي نه طوري كه قابل تحويل دادن باشه چون خط هاش رو ننوشتم! حالا آخه يه چيز درست حسابي بود آدم حرصش نمي گرفت برداشتن سوالهاي 5 خط به بالا دادن يه خط جا گذاشتن! منم خودمو راحت كردم نوشتم صفحه ي ... از خط ..تا.. !خوبه؟علوماشم كه خوشبختانه هيچي نخونديم نه هيچي ها ولي اكثرش رو ! قبول نيست تهرانيا تا اونجايي كه من مي دونم پيك نداشتن!
راستي ببينيد چقدر ما بدشانسيم!ايندفعه سهراب تونسته بود بره اونوقت من نتونستم:(( راستي نسي معلوم نيست ميتونه آپ ديت كنه حالا حالا ها يا نه !البته فكر ميكنم اون بتونه فقط نيلو محروم بشه! آخي طفلكي!امروز صبح كه خونه نبود ولي عصري با باباش اومدن دنبال نسترن ا ببخشيد يادم رفت بگم آخه من نسترن رو با خودم آوردم خونمون!تا حدود 7:30 8 هم اينجا بود دلم خيلي براش تنگ شده بود حالا خوب شدم! دلم برا نيلو هم خيلي تنگ شده بود
خلاصه كلي با نسترن با سهراب چت كرديم!اين دوتام كه همش به هم مي پريدن و چرت و پرت مي گفتن!من هم مرده بودم از خنده هم مي ترسيدم يه وقت جدي جدي دعوا بشه.
راستي دارم برا انشا يه يه ماه پيش كه هنوز ننوشته بودم نامه اي به تاريخ مينويسم مال خودم تموم شده ولي مال نسترن رو كه گفتم براش مي نويسم هنوز ننوشتم! نمي دونم چجوري بنويسم؟به كي؟به چي؟ مال خودم كلاً به تاريخه فردا وقت كنم تايپ ميكنمش مي ذارمش اينجا.
ميگما اشكالي داره قسمت انشاي پيك رو كه خطره نويسيه بنويسم بهhttp://khanumkuchulooo.blogspot.com مراجعه كنيدD:
Thursday, April 03, 2003


معذرت مي خوام اين موضوع عيد ديدني از بس حواسم رو پرت كرد كه يادم رفت چي مي خواستم بنويسم!
ميگما واقعاً خوشبحال جمهوري اسلامي! ديشب كه برق رفت به هركي زنگ مي زديم حالا به شوخي يا جددي با يه ترس و در عين حال اشتياقي ميگفت شايد آمريكا حمله كرده!؟
ولي من يه جورايي اصلاً از اين احساسا نداشتم البته قسمت ماجراجوم دلش مي خواست يه اتفاقي افتاده باشه(هر چي بجز حمله ي آمريكا)
ولي خيلي خوش گذشت تو تاريكي ! منم بعدش چون خسته بودم اينترنت و كامپيوتر رو كلاً تعطيل كردم و رفتم گرفتم خوابيدم!
راستي تو اين مدت امين خيلي با من دوست شده بود!بريم قزوين دلم براش تنگ ميشه:( امروز هم هيچ جا نرفتيم فقط صبح يه ساعتي بچه ها رو برديم پارك نيما كه نزديك اينجاست خيلي خلوت بود! منم تا تونستم سو استفاده كردم و تاب بازي كردم!
مامان ميگه نه جمعه عصر اگه بخوايم بريم خيلي شلوغ ميشه!
آخه اينم وقت قرار گذاشتن بود؟؟؟؟اووندفعه كه خودمو كشتم تا موفق شدم نرم المپياد بدم ايندفعه هم كه اينجوري...
مغزم ميگه حق با مامان و نبايد اصرار كنم! ولي خب دلم ميگه تمام سعي خودتو بكن ولي ايندفعه فك مي كنم مامان هم بخواد راضي بشه مامامي نزاره:(( قبول نيست:((:((:((:((
من مي خوام بيام عيد ديدني:((:((:((:((:((:((:((
دعا كنيـــــــــــــــــــــــــــد بتونم بيام عيد ديدني منم(اوهووو اوهووووووووو)
Tuesday, April 01, 2003
ناديا برگشته! هووراااااااااااااااااااا
حالا اون خودش هستشD:
ميگما چند وقته از مريم هيچ خبري نيست!كسي ازش خبر نداره؟
واييييييييييييييييييييييييييييي مردم از خنده!چرا؟برا اين:
آن بلاگر درويش (1)، آن مجري بي ريش، آن بيننده عيوب، آن داننده غيوب، آن عاشق سورنتو، آن ساكن تورنتو، آن خوش تيپ خوش ادا، آن بلاگران را مقتدا، آن روز هفتم را سامان، آن دارنده ي افكار پريشان، مولانا و ابولبلاگرنا حسين درخشان، از فضلاي عصر خويش بود و داراي كامنت هاي پس و پيش.
بريد متن كاملش رو بخونيد !
سلام
به خاطر نوشته ي قبلي قبول دارم كه يكم تند رفتم ولي خب اگه يكي كه از موضوعي هيچي نمي دونه اين جوري فقط بابت چيزي كه به فكرش مي رسه اظهار نظر كنه خوب حرص آدم در مياد ديگه. قبول نداريد؟
خوب حالا وللش
امروز رفتيم توچال تله كابين! خيلي خوش گذشت ولي برگشتن تو تله كابين بوديم كه يهو برق رفت!!! حالا واستادنمون هيچي ولي ثابت بود كه يهو يه تكوني خورد كه قلبم اومد تو دهنم و اصلاً گفتم ديگه افتاديم مرديم و مشهور شديمD: كلي هم برف بازي كرديم دلتون بسوزهp:
راستي تعطيلات عيد هم داره تموم ميشه و من هيچ كدوم از كارايي كه قصدش رو داشتم انجام ندادم يعني در واقع هيچ كدومشون رو ! چقدر زمان زود ميگذره):
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator