Sunday, May 25, 2003
واي مردم 3بار اين رو نوشتم هر دفعه هم يه چيزي شد پابليش نشد!
باب استفعال رو آپ ديت كردم.
راستي اون كامنت هاي پايين رو به آيدين من نذاشتم ولي فكر مي كنم مي دونم كي نوشته.
نمي دونم چرا اينقدر از اين آهنگه خوشم مياد. بريد تا عوض نشده گوش كنيد.
I feel I know you
I don't know how
I don't know why

I see you feel for me
You cried with me
You would die for me

I know I need you
I want you
To be free of all the pain
You have inside

You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn't be
You tried to see inside of me

And now i'm leaving you
I don't want to go
Away from you

Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside

You cannot hide
I know you tried
To feel...
To feel...



Tuesday, May 20, 2003
سلام
واي باورم نميشه به اين زودي گذشته باشه!همين اولاي سال تحصيلي بود كه وبلاگم را افتاد و حالا تموم شد!ديگه خدافظ راهنمايي ! البته تا 19 خردادامتحان داريم ولي خوب مدرسه ديگه تموم شد مخصوصاً كه ما نهايي داريم و امتحانامونم تو مدرسه خودمون نيست. حوضه مون نزديك مدرسه هست ولي ...ها گفتن نياين سر بزنيد ما خودمون امتحان داريم اگه بيايد مجبوريم بيرونتون تحويل متاقبلنيم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(حال مي كنيد چقدر تحويلمون مي گيرن ما بدبختا رو!) البته ما ميريما(تحويل متقابل!) امروز دوربين برده بوديم عكس بگيريم ولي نسي به من گفت صبا تو نمي خواد عكس بگيري فقط فيلم بگير(اگه هيچي عكس نگيري با دوربينم 2 دقيقه مي شه فيلم گرفت) اين نسترن بز هم از همه معلما اونقد فيلم گرفت كه وقتي فاميلم* اومد ديگه دوربين جا نداشت:(( من مي خواستم كلي با فاميلم فيلم بگيرم آخه!حتي تو عكس هم نذاشت من پيشش واستم!
*=خانوم علوممونو ميگم!داستانش طولانيه باشه يا خودم بعداً تعريف مي كنم يا نسترن!
Wednesday, May 14, 2003
:))اينو!
Tuesday, May 13, 2003
سلام
مدرسه دو در وكرديم
نمايشگا كتاب ورفتيم!
خوب ديگه خودتون از اين دو بيت همه چي رو بگيريد كه دارم مي ميرم از خستگي!
Sunday, May 11, 2003
مي خوام بچه مثبت بشم! بچه درس خون بشم تو اين امتحانا!
با سينا قرار گذاشتيم امتحانا شرو شد بشينيم خر بزنيم بعدش هم بريم تو حياط از هم بپرسيم!شايد اينجوري منم يكم درسخون شدم! به خودم باشه كه يه دورش هم به زور مي خونم! اينجوري برا اينكه جلو سينا كم نيارم هم كه شده يكم بيشتر مي خونمD:
البته اين هيچ ربطي به آن شدنم نداره ها! مطمئنم از ناديا هم بدتر تو امتحانا آن مي شم.
راستي من پيتزا مي خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوام!خاك تو سر جفتمون كنن كه همينجوري مفتي مفتي پيتزامونو باختيم:(((((((((((((((((((
آخه آدم 3 ـ0 باشه بعدش كتش كنن مساوي بشه!بعدش با كلي زحمت ببره اونوقت سر يه كلمه اينجوري پيتزاشو ببازه خيلي زور داره ديگه!نداره؟
Saturday, May 10, 2003
واي دارم ومي رم از خستگي يكي منو وگيره!
من ديشب ساعت 3 خوابيده بودم به اين خيال كه صبح تا ساعت 11 مي خوابم. اونوقت ساعت 8:30 بود كه نسترن زنگ زد(البته من خواب بودم به مامانم گفت اونم منو بيدار كرد)
كه صبا بيا بريم نمايشگاه(مكثلاً قرار بود اون با ما بياد من با اون رفتم!)خلاصه ساعت 9 راه افتاديم و ساعت 12 رسيديم اونجا. باباي نسترن هم كه بدتر از باباي من همش ميگفت شلوغه و اينجا هيچي نداره و از اين چيزا(خاصيت همه ي باباهاست مثل اينكه)بنابر اين حدود ساعت دو از نمايشكگاه اومديم بيرون !برداشت من از نمايشگاه فقط يه تابلو اسب بود!(اگه از اون اولا با من بوده باشيد مي دونيد كه منعشق اسب داشته بيدم)نسي هم يه اطلس جهان و يه تابلو دختر سرخپوست گرفت(اونم عشق سرخپوست داره شديداً)بعدش رفتيم خونه ي مامان بزرگش اينا اين بز به من نگفته بود! ما 1-لباسم خوب نبيد2-موهام چرب بيد (وشونه نكرده)3- و مهمتر از همه خجالت مي كشيدم!!!!!!!!!!!!4- آخه من چي كاره بيدم؟
رفتيم اونجا و ناهار خورديم و بعدش هم با نسترن و نيلو و داييش نشستيم حكم بازي كرديم! اي اينقد كيف داد كه نگو يكي از يكي گيج تر بوديم!من چون هميشه خيلي سوتي ميدم توحكم ترجيح مي دم با افرادي بازي كنم كه مثل خودم باشن!از نيلو وداييش برديم (يه پيتزا)
آخ كه من عقده ي دايي و خواهر دارم هي به اين نسي ميگم تو كه اينقدر رابطت با نوشين خوبه بيا اين دو تا داداشاي منو بگير عوضش نيلو و دايي حامدت رو بده من(اين همون داييشه كه باهاش حكم بازي كرديم اين از همه دايياش كوچيكتره و در ضمن مجرد هم هست بنابراين خيلي دايي خوبيه)
حالا اين همه زحمت كشيديم پيتزا برديم تو راه داشتيم west life گوش مي كرديم(و سه نفري رفته بوديم تو حس و مي خونديم هم گوش مامانش اينا رو برديم) يهو يه جا ما گفتيمthinking نيلو گفتtaking هر دومون هم اصرار داشتيم كه خودمون درست مي گيم . برا همين سر اون پيتزا شرط بستيم كه اگه ما برديم اون پيتزا رو حتماً بدن اگه نبرديم ندن!
اومدم خونه ديدم باختيم:((((((((((((((((((((((
Friday, May 09, 2003
mesle in ke computeram ghat zade nemidoonam chera farsi nemishe!
mikhasta begam:
chera hamatoon injoori roo asabe man ghadam mizanid in chand rooze?mikhaid piade ravi konid in hame ja!berid park ghadam bezanid inghad mano aziat nakonid.
asan be man che hichki nist sina ina ro negah dare? man mikham beram namaieshga!
felan chon delam be haletoon ke majboorid in pingilish ro bekhoonid sookht baghiash ro bikhial misham vali edame dare!
Thursday, May 08, 2003
اين يكي رو هم از توي اون يكي پيدا كردم.:D(مي خواستم ديگه از اينا نزنم ولي اين يكي رو نتونستم جلو خودمو نگه دارم)
راستي نيلو يه اي دي ساخته خيلي باحاله! ولي وقتي خواس باهاش سر كار بزارتم حسابي كنف شد چون گفتم به به سلام نيلو خانوم!(حالا شما كار نداشته باشيد كه من از كجا مي دونستم)
Wednesday, May 07, 2003
يه وبلاگ باحال از لوگو هاي ناديا پيدا كردم!
راستي از همه ي اونايي كه بهشون قول لوگو داده بودم ولي هنوز نذاشتم معذرت مي خوام قول مي دم در اولين فرصت حتماً بذارم.
خدايش بيامزد.
اين سوميه نه؟(البته اگه كلاغ سياه رو مرده حساب كنيم) خيلي وقت پيش يه بار از طريق يه لينك به وبلاگش رسيده بودم ولي بعدش آدرسش رو يادم رفته بود و حتي يادم رفت كجا لينكش رو ديدم! امروز وقتي لينكش رو ديدم ذوق كردم ولي وقت رفتم توش... .
وقتي خيلي وقت پيش تو وبلاگ سميرا خوندم كه دوست داره از يه بيماري بميره خيلي تعجب كردم ولي حالا كه فكرش رو مي مكنم مي بينم منم ترجيخ مي دم لااقل از يه ماه قبل بدونم قراره بميرم كه بتونم تمام كارايي كه مي خوام تموم كنم!كارايي كه دلم مي خواسته بكنم ولي گفتم حالا بعداً حالا وقت زياد دارم. و از اون مهمتر اين كه با كسايي كه دوسشون دارم خدافظي كنم!شايد بگيد وقتي آدم بدونه قراره بميره زندگيش بهم مي ريزه. ولي فكر نمي كنم. خوب چون بالاخره هممون مي دونيم كه يه روز قراره بميريم!(گرچه يه جورايي برامون باور نكردنيه!)
راستي من دارم تاريخ تولد همه ي دوستام رو جمع مي كنم اگه تا حالا ازتون نپرسيدم خودتون بهم بگيد. اگه دوستمم نيستيد ولي اينجا رو مي خونيد هم تونظر خواهيم بنويسيد تاريخ تولدتون رو برام بنويسيد.
راستي قابل توجه بعضيها كه باورشون بشه نمي خوام فال بگيرم!
خيلي وقته مي خوام بنويسم اما نمي دونم چرا نمي شه!يه عالمه مطلب برا نوشتن دارن و هر كاري مي كنم همون موقع برنامه ريزي مي كنم كه آره اين رو تو وبلاگم مي نويسم اونو مي نويسم اما تا بلاگر رو بازمي كنم ...
راستي به نظر شما اگه كسي يه ذره هم عقل داشته باشه اين كار رو مي كنه؟(لينك از هودر و احسان)
Saturday, May 03, 2003
من مامانم رو مي خوام:( !
آقاي طواف هم ديگه نمي نويسه! نمي دونيد چقدر ناراحت شد. من خودم نوشته هاش رو خيلي دوست داشتم ...(اينجا نوشته بودم ولي پشيمون شدم پاكش كردم)
فقط مي تونم بگم از تمام كساني كه براي آقاي طواف و امثال اون مشكل درست مي كنند متنفرم!
Friday, May 02, 2003
نمي دونم چرا وقتي اين رو خوندم خنده ام گرفت!
من تا حالا نمي دونستم درس امام زمان شناسي هم داريم!شما مي دونستيد؟
(لينك از لينكدوني هودر)
راستي اين رو هم بخونيد !
Thursday, May 01, 2003
سلام
خوب از اول شروع كنم:
1ـ يكشنبه صبح زنگ اول: سر زنگ علوم دگمه ي مانتوي معلم علوممون باز بود ما هم يكم خنديديم و گفتيم خانوم دكمتون بازه! اونم خودش كلي خنديد و گفت ببينم من لختم؟يا نكنه شما پسريد!(البته اولش يكم زدر كرد و فكر كرد بلوزش هم رفته بالا!) بعدش هم گفت كه شما ها الان همه معلماتون خانومن دبيرستان كه بريد يه سري از معلماتون مرد مي شن اگه زيپ شلوار اونا باز باشه چي كار مي كنيد؟:))
زنگ دوم(زبان): اين معلم زبانمون خيلي قاطي داره و در ضمن خيلي هم شلختس و خلاصه هيچ كي نيست كه از اين خوشش بياد! وسطهاي زنگ بود كه نسترن (اون ته كلاس ميشينه من جلو) به من اشاره كرد كه صبا دكمه مانتوي خانوم بازه و زيرش زيپ شلئوارش هم بازه!!!خلاصه كم كم همه ي كلاس فهميدن و داشتن يواشكي مي خنديدن. معلممون هم كه نمي دونست ماجرا از چه قراره و تازه يكي از بچه ها كه رفته بود پاي تخته براي حل تمرين هيچي بلد نبود همش فحش ميداد آخه ما چي كاره بيديم خداييش خيلي ضايع بود ديگه دستاشم كرده بود توي جيباش و شكمش رو داده بود جلو خنگ خدا به فكرش هم نرسيد اين همه بچه ها مي خندند يه نگاه به خودش بندازه! حالا زنگ كه خورد ديگه هممون داشتيم از خنده مي مرديم تا اين از در كلاس پاشو گذاشت بيرون ديگه كلاس از خنده منفجر شد! اونم برگشت تو كلاس و در رو كوبيد به هم و آنچنان داد زد كه هممون داشتيم زهره ترك مي شديم .
امد نشست و گفت اگه نگيد چي شد كه اينجوري خنديديد از نمره ي قرات زبان همتون 5!!!نمره كم مي كنم!!!! حالا هيچ كدوم از بچه ها هم جرات نداشتن بهش بگن چي شده. بالاخره بعد از كلي تهديد و فحش شراره كه از پررو ترين بچه هاي كلاسه پاشد گفت ببخشيد خانوم دكمه ي مانتوتون بازه(بقيش رو نگفت) اونم باز يكم فحش داد و گفت خيلي مسخره ايد و از نمره همتون 5 نمره كم مي كنم و رفت و در رو آنچنان كوبيد كه گفتيم شيشه هاش شكست!
چند دقيقه بعد بعضي از بچه پرروها براي اينكه نمره از دست ندن گفتن بريم بهش بگيم زيپش هم باز بوده! رفتم دم دفتر و ساناز گفته كه ببخشيد خانوم ولي زيپ شلوارتون هم باز بود!حالا از بدشانسي يكي ديگه هم براي مسخره بازي به اين خيال كه خانوم نميشنوه آروم گفته شرت تون هم معلوم بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا ديگه خودتون بقيش رو تصور كنيد كه چي شد و تا آخر روز هم ما از همه شنيديم كه چقدر بي ادبيم و حيف زحمتي كه برامون كشيدن(همه ي كسايي كه اين حرفا رو به ما زدن خودشون هم خنديده بودن (مثلاً ما نديديم!))
راستي يه چيز جالب در حاشيه ي همون اتفاق : از اون به بعد ناظممون تا مي خواد بياد تو كلاس ما دودستي مانتوش رو مي چسبه كه يه وقت همچين بلايي سرش نياد
2ـ بابا هم اومد مي خواستم دوشنبه نرم اما اين ... زنگ زدن كه پاشو بيا! البته خوب تا ساعت 8 خوابيدم ولي بعدش رفتم. بد نگذشت! راستي من بيشتر از بقيه سوغاتي گيرم اومد!!!!!!!!!!!!!!!اونجوري كه بابا به مامان گفته بود برا صبا هيچي نخريدم چي كار كنم؟ من انتظار خيلي كم داشتم ولي به من از همشون بيشتر رسيد فقط حيف كه هيچيز هري پاتري نگرفته ولي خوب خيلي خوبه. يه تي شرت، يه بلوزگرم يه جليقه اين رو به نيت يكي ديگه آورده بود اما گفت صبا بيا ببينم اندازته؟ چون اندازم بود من صاحب شدم(دو نقطه دي)
يه كاپشن كه توش جدا ميشه و در واقع دو تاست البته اون توييش قرمزه كه اصلاً مدرسه نمي شه پوشيد! ولي روش سرمه ايه با دو تا خط قرمز و زرد.
راستي يدونه تدي هم برا من آورده(بازم دو نقطه دي) انقد خوشكله دلتون بسوزه(دو نقطه پي) خيلي جالبه كه من براي يه چيز ديگه كه ازش خواسته بودم گفته بود ديگه كوچولو نيستي اونوقت خودش برام تدي آورده! حالا بازم هست ولي اينا مهم هاش بود. با كلي شكلات و پاستيل و آبنبات! من كه اولش از بس از همه امتحان كردم ديگه داشتم از شدت شيريني مي مردم و هي ميگفتم بقيه رو بزاريد بعداً باز كنيد(چيزاي رنگي رو از هر رنگش يدونه مي خوردما!) اما گوش نمي كردن كه! فقط يكي دو تاش رو گذاشتن!
راستي امين ئوهم اين وسط خيلي سوغاتي گيرش مياد! يه تدي،(البته مال اون از مال من كوچيكتره) يه عروسك (اون بچه كچله كه كارتونش رو نشون مي ده اسمش يادم نيست ولي خيلي خوشكله)اين رو عمه فرشته براش فرستاده روش هم نوشته كه زروان خالش(عمه ميناي من ) رو به خاطر امين عاق كرده:)) آخه اين دو تا رقيب عشقي هستند!
خوب من برم بقيش رو باشه بعداً چون من بدبخت فردا امتحان علوم(اين براي من خيلي آسونه)امتحان قرآن و امتحان رياضي دارم! بگيد ما شاا...!
راستي من الان آف هستم و هرچي مي خوام وصل بشم چك پسورد مي ده. پس بدونيد كه الان سه شنبه شب ساعت 12:10 مي باشد(كودك فهيم شدم) شايد با خودم بيارم تهران يه دقيقه با كامپيوتر نيما وصل بشم پابليشش كنم چون فردا بعد از نهار مي ريم (ميايم) تهران تا جمعه ظهر و خيلي دير مي شه.
خوب من فعلاً برم بخوابم كه بتونم برا درس خوندن بيدار بشم.
باي باي
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator