خدايش بيامزد.
اين سوميه نه؟(البته اگه كلاغ سياه رو مرده حساب كنيم) خيلي وقت پيش يه بار از طريق يه لينك به وبلاگش رسيده بودم ولي بعدش آدرسش رو يادم رفته بود و حتي يادم رفت كجا لينكش رو ديدم! امروز وقتي لينكش رو ديدم ذوق كردم ولي وقت رفتم توش... .
وقتي خيلي وقت پيش تو وبلاگ سميرا خوندم كه دوست داره از يه بيماري بميره خيلي تعجب كردم ولي حالا كه فكرش رو مي مكنم مي بينم منم ترجيخ مي دم لااقل از يه ماه قبل بدونم قراره بميرم كه بتونم تمام كارايي كه مي خوام تموم كنم!كارايي كه دلم مي خواسته بكنم ولي گفتم حالا بعداً حالا وقت زياد دارم. و از اون مهمتر اين كه با كسايي كه دوسشون دارم خدافظي كنم!شايد بگيد وقتي آدم بدونه قراره بميره زندگيش بهم مي ريزه. ولي فكر نمي كنم. خوب چون بالاخره هممون مي دونيم كه يه روز قراره بميريم!(گرچه يه جورايي برامون باور نكردنيه!)
راستي من دارم تاريخ تولد همه ي دوستام رو جمع مي كنم اگه تا حالا ازتون نپرسيدم خودتون بهم بگيد. اگه دوستمم نيستيد ولي اينجا رو مي خونيد هم تونظر خواهيم بنويسيد تاريخ تولدتون رو برام بنويسيد.
راستي قابل توجه
بعضيها كه باورشون بشه نمي خوام فال بگيرم!