Tuesday, June 21, 2005
اي زن اي حضور زندگي
به سر رسيد زمان بندگي
جهان ديگري ممكن است
تلاش ما سازنده ي آن است
اين صدا صداي آزادي ست
اين ندا طغيان آگاهي است
رهايي زنان ممكن است
اين جنبش___ ي آن است

اين ترانه ي سرود جنبش ه كه به خاطر اعتراض به تضييع حقوق زنان (كه جلوي در دانشگاه توي تهران برگزار شد) مي شه تو تريبون فمينيستي ايران دانلودش كرد فقط مي خواستم اينو بگم كه در صورت اومدن احمدي نژاد بايد جهان بهتر و آزادي زنان و حقوق بشر و اعتراض مدني و همه ي اين حرفها رو فراموش كنيم! حالا ديگه خودتون مي دونيد.

امروز بعد از مدتها با فرزان چت كردم اون هم دوباره داره مي نويسه و برعكس من كه پر از زندگي شدم از زندگي خالي شده. انتخابات كه تموم شد و به خير گذشت و معلوم شد كه جامعمون قراره 4 سال به جاي فاجعه فقط بد باشه اونوقت شروع مي كنم از خودم مي نويسم دوباره از دغدغه هاي فلسفي كه فرزان هميشه باعث مي شه يادشون بيفتم ولي فعلاً يكيش كه برام حل شده رو مي خوام بنويسم(اول كامل بخونيد بعد حكم اعدامم رو صادر كنيد لطفاً) :در مورد خدا مشكل داشتم! نمي تونستم درك كنم نه وجود يا نبودنش رو نه نقشش رو توي زندگي كلاً باهاش مشكل داشتم و حسابي قاتي كرده بودم همين فرزان كه الان عقيده داره چون يه بار زندگي مي كنيم بايد براي خودمون زندگي كنيم( منم همين عقيده رو دارم ولي اين رو هم باور دارم كه يه بار زندگي ما تا جايي كه مي شه نبايد مشكلي براي يه بار زندگي ديگران ايجاد كنه) اونموقع برگشت بهم گفت مهم اين نيست كه خدا وجود داره يا نه كه تو داري اينقدر خودتو بهش مشغول مي كني! مهم ايه كه تو آدم باشي اين حرفش يكم آرومم كرد تا اين كه يه اتفاق بد باعث شد بفهمم كه ما آدمها نياز داريم كه خدا وجود داشته باشه! احتياج داريم كه وقتي ديگه هيچي توي اين دنيا وجود نداره كه بهش چنگ بزنيم لازم داريم كه به يه نيروي فرازميني باور داشته باشيم وگرنه ديونه مي‌‌ شيم! اين رو شنيده بودم ولي تا تجربه نكردمش نتونستم باورش كنم و بهش ايمان بيارم! اون شب بدون حتي يك ذره شك و ترديد با خدا درد دل كردم و بهش التماس كردم و باهاش حرف زدم و فهميدم خدا (براي من) وجود داره چون من باورش دارم و بهش نياز دارم يه آدم مشهور كه الان يادم نيست كيه(بعداً از توي ميل هام نگاه مي كنم اسمش رو هم مي گم) يه حرف جالب در مورد اعتقاد به خدا زده:
ترجيح مي دم طوري زندگي كنم كه خدا وجود داره و وقتي مردم ببينم وجود نداشته تا اين كه طوري زندگي كنم كه انگار خدا نيست و بعد از مردنم بفهمم كه هست.
(اين جمله خيلي به نوشته ي من ربطي نداشت هويجوري يادش افتادم) به هر حال حتي اگه اين نظرم هم غلط باشه يا بعداً عوض يا تكميل بشه مهم نيست مهم اينه كه اين باور فعلاً منو به آرامشي كه بهش احتياج داشتم رسونده

من وقتي ديشب داشتم براي معين نظر مي نوشتم و آدرس اينجا رو نوشتم اصلاً فكر نمي كردم با اين كارم باعث بشم مامانش هم اينجا رو بخونه و حتي برام نظر هم بده! ولي به هر حال خانوم... عزيز ورودتون رو به دنياي شخصي خودم خوشامد مي گم و نمي خوام خودم رو چون شما اينجا رو مي خونيد سانسور كنم چون شما رو محرم مي دونم فقط اگه مي شه غير از خودتون كسي راجع به من و اينجا چيزي ندونه حتي دوست هاي نزديكم هم از دوباره نوشتنم خبر ندارند و نمي خوام مثل پيارسال مجبور به سانسور خودم و در آخر ننوشتن بشم! راستي نظراتتون هم خيلي برام عزيزه نمي دونيد امروز علاوه بر شوك اوليه چقدر ذوق كردم خوشحال مي شم بازم نظرتون رو راجع به نوشته هام بخونم

صبق معمول من هنوز كلي حرف دارم و ديگه نه نا دارم نه وقت
پس فعلاً باي باي
پ.ن: سعي ميكنم به زودي يه سر و ساموني به قيافه ي اينجا بدم خيلي داغون شده
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator