Thursday, January 16, 2003
تولد افتضاح بود، اصلاً وحشتناك بود .شما چي كار مي كمنيد وقتي به هاي يه مهموني دخترونه و كاملاً خودموني لباس پوشيديد يهو دو تا پسر بيان تو؟؟؟ من خوب كلاً به حجاب و اينا اعتقادي ندارم و به خيال اينكه خوب داداش شبنمه ديگه و الان مياد زود ميره با چند تا از دوستام راحت نشستيم (لباسم خيلي افتضاح نبودا) يه دقيقه بعد ديديم نه خير خبري از رفتن كه نيست هيچي نشستن همينجوري بر بر هم ما رو نگا مي كنن پا شديم رفتيم پيش چند تا از بچه ها كه خوب اعتقادشون زياد بود يا لباسشون ناجور بود و از اول رفته بودن تو اتاق. خداييش خيلي حرص خورديم و بهمون برخورد آخه بابا از اول يه خبر مي دادين . ديگه همش دعا مي كرديم بيان دنبالمون باباي من قبل از باباي نسترن و سارا اومد (دوستاي صميميم) نسترن كه وقتي داشتم مي اومدم داشت مي لرزيد و من تنها كاري كه تونستم بكنم جفتشون رو بوس كردم و اومدم بيرون. الان هم اومدم نشستم سر كامپيوتر و دارم با شما درد دل مي كنم(موقع نوشتن به شبكه وصل نيستم) يه نفر هست كه خيلي دلم مي خواد همه ي اينا رو براش بگم ولي نمي تونم آخه امروز خيلي سر نوشته ي قبلي براش غر غر كردم تازه الان هم كه وصل نيستم.
ولي اينجوري كه من مصرف مي كنم فكر نمي كنم اكنتم دووم چنداني بياره .
راستي تازه تا قبل از اومدن پسرا هم تازه داشت گرم مي شد كه همسايشون اومد گفت ما ختم انعام داريم صداي نوار رو كم كنيد و حسابي حالمون رو گرفت .
ولي قبلش يكم مسخره بازي در آورديم نمي دونيد چقدر دلم مي خواست با آهنگ منصور داد بزنم ديونــــــــــــــــــــــــــه ديونـــــــــــــــــــــــــــــــه ديونــــــــــــــــــه شو ديونه.
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator