خانوم كوچولو الان شديداً دلش مي خواد بزنه توي صفحه ي مانيتور. چرا؟ آخه يه عالمه چيز نوشته بود يو هو كامپيوترش هنگ كرد و مجبور شد ريست كنه و همه نوشته هاش پاك شد!(همراه با داد و گريه بخونيد) ولي خانوم كو چولو پرو تر از اين حرفاست الان هرچي از اون نوشته قبلي يادمه براتون مي نويسم:
خانوم كوچولو خل بيد! آخه يه درس زبان وعربيش رو هنوز ننوشته بيد اونوقت اومده بيد اينجا وبگردي! اصلاً اين معلم زبان مدرسه ي ما خيلي بي انصافه ميگه تمام كتاب رو وارد يه دفتر كنيد! حتي عمه ميناي من(مامان بزرگ امين) هم كه دبير زبانه و از ديروز تا امروز عصر اومده بود قزوين وقتي اين رو ديد گفت صبا حال معلمتون خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب بقيه اش رو حوصله ندارم فقط ميگم با اين كه گفتم عمه مينا مامان بزرگ امينه اما اصلاً پير نيست ! هنوز من رو بغل مي كنه (تو نوشته قبلي قبل از نوشتن اين مطلب كلي التماس كردم كه بهم نخنديد) همين امروز صبح مامان نبود و عمه مينا اومد من رو بيدار كرد وقتي ديد حال ندارم پاشم بغلم كرد و تا دم در دستشويي برد كه صورتم رو بشورم! البته همه بهم متلك ميندازن كه دختر دست و پاتو اره كن بعد برو بغل ولي خوب چي كار كنم عادته ديگه تازه مگه من چند سالمه؟همش 14! 14 سال كه قابل نداشته بيد! البته نمي دونم عمه مينا چطوري هنوز مي تونه من رو بغل كنه ؟ آخه من الان يه چيزي حدود 42،41 كيلو ام!!!
(چقدر اين نوشته ام علامت تعجب داشته بيد!)