تو اين چند روز خيلي چيزا مي خواستم بنويسم ولي تا ميومدم تو اينترنت اين سهراب و آيدين منو اغفال كرده بيدن باهام چت مي كنن نمي ذارن به اين وبلاگ گل بانو برسم!
فردا بايد برم تولد ولي هنوز هيچي نخريدم!!!امروز قرار بود بريم بخريم ولي نشد. اَه چرا هوا اينجوري شده؟ همش ابر و بارون و سرما كلي به دلم صابون زده بودم كه جمعه مامان اينها رو راضي كنم برم اسب سواري دلم واسه سولماز خيلي تنگ شده اين چند روزه همش عكساشو با حسرت نگا مي كنم مي ترسم اينقدر فاصله افتاده كه همه چيز يادم رفته باشه! يه عكس دارم تو مانژ سوار سولمازم شايد صورتم رو خطخطي كنم و بذارمش اينجا .
دعا كنيد هوا خوب بشه تا جمعه كه دلم واسه اسبا لك زده (سولماز كه جاي خود داره)اگه بشه برم براي همشون خيار و هويج مي برم.راستي يه دعاي ديگه هم بكنيد كه وقتي ميرم اونجا شاهين صاحب سولماز اونجا نباشه تا بتونم با خيال راحت سوار سولماز جونم بشم و حسابي يورتمه و چارنعل برم .آخرين بار كه رفتم زهره خانوم گفت چند جلسه ديگه بياي ميتوني بپري ولي فعلاً همه چيز يادم رفته احتمالاً و بايد فكر پريدن رو حالاحالا ها عقب بندازم.
من سولماز مي خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوام!