Sunday, December 29, 2002
به اين ميگن بد شانسي ها ! آخه اگه ويزا نمي دادن يه چيزي ولي دادن و گفتن اگه تا دو ماه ديگه(يهني اول اسفند) از كشور خارج نشيد ويزا باطل ميشه !خوب آدم دلش مي سوزه كه ويزا داشته باشه اونوقت نتونه بره ! من كانادا مي خوام يالا يالا يالا يالا
اينا هم وقت گير آوردن واسه الهه ي ناز گذاشتن ها! شايد هم سينا يا رضا باشن شايد هم اونها هم از اين كه خواهرشون داره از پيششون ميره ناراحتن . شايد هم اصلاً خود داماده......
اصلاً چه معني داره ؟ هان؟چه معني داره؟ اصلاً همشون وقتي عروسي مي كنن عوض مي شن . آخه من چكاره بيدم كه همه ي دوستام از خودم بزرگترن ؟
اين شيما ي بدجنس هم كه هيچي به من نگفته بود تازه هنوز هم خودش چيزي نگفته من از مامانم كه خاله ي شيما بهش گفته شنيدم.
اه چقدر بده يكي عروسي مي كنه. اصلاً قبول نيست .اصلاً شيما تازه 20-19 سالشه .
من نمي خوام
سلام
من دوباره برگشتم. اين چند روزاز اين انفولانزا جديدا گرفته بودم واي كه خيلي بد بود البته خوشبختانه نه آمپول زدم نه سرم (اين هم يكي از مزاياي باباي دكتر داشتنه ها چون تمام هر كدوم از بچه ها كه مريض شده و دكتر يا درمونگاه رفته حدود 4تا آمپول به اضافه ي يه سرم نوش جان كرده)خلاصه از من به شما نصيحت اگه از اين نوع آنفولانزا گرفتيد نه سرم مي خواد نه آمپول چون ويروسيه و اينها هيچ فايده اي نداره بجز اين كه دوره اش رو طولاني كنه
Thursday, December 26, 2002
مدارس ابتدايي تعطيل شده دعا كنيد تا صبح اونقدر برف بياد كه ما هم تعطيل بشيم هميشه پنج شنبه ها يك عالمه درس داريم كه از بيشترشون بدن مياد.
راستي يه چيزي بگم كه شايد براتون جالب باشه بدونيد اين خانوم كوچولويي كه اينجا اينقدر از درس و مدرسه و مدير ناظمش بد مي نويسه وهر وقت هر چي از دهنش در بياد اينجا مي نويسه شاگرد نمونه در كل مدرسه است ! من خودم هم خيلي دليلش رو نمي دونم كه اينا از چي من خوششون اومده؟ حالا باز بعضي ها كه خيلي دوستشون دارم و سر كلاسشون هميشه حسابي درس گوش مي دم و... مثل خانوم ش... باز حق دارن ولي مثلاً اين خانوم زبان مدرسه ي ما با اون تلفظ هاي مسخره اش از چي من خوشش اومده من درسته زبانم قويه ولي هر چي خودم رو بكشم هم نمي تونم مثل اون تلفظ كنم مخصوصاً از وقتي كلاس زبان مي رو و از درستي تلفظ خودم مطمئنم صبر كنيد چند تا مثال از تلفظ هاش بزنم شما هم با من بخنديد((:
Africa = افريكه(اين ه رو خيلي غليظ بخونيد تا بفهميد چي مي گم)
call= كل(ك رو با ضمه بخونيد)
talk= تك(ت رو با ضمه بخونيد)
كف كردين از اين همه تلفظ عالي و بدون اشكال؟ تازه كافيه يك كلمه حرف بزني تا بهت بگه: تلفظي كه شما ميكني آمريكاييه مال من اينگليسيه!
بابا اينگليش!((:
Wednesday, December 25, 2002
حالا حالم بهتره ديگه دپرس نيستم آخه رفتم يه دل سير از اون برفها خوردم. حالا چي بگم براتون ننه؟
تو رو خدا بجز چند تا از دوستام بقيه هم يه كامنت بذاريد بفهمم اينجا رو خونديد .راستي يه سوال پرسيده بودم هيچ كسي جواب نداد دوباره مي گم شايد يكي دلش به حال فضول مرگ(از خودم ساختم) شدن ما سوخت و بهم جواب داد من بي صبرانه منتظرم كه كامنت بذاريد،ميل بزنيد ،يا به هر طريقي كه مي تونيد به من برسونيد.متن سوال:
راستي مصاحبه ي بعضي از بروبچه ها وبلاگ نويس توي چلچراغ رو خونديد ؟چند تا عكس هم انداخته تو رو خدا يكي اين عكس ها رو برام معرفي كنه كه دارم مي ميرم از كنجكاوي .
نمي دونين چه برفي داره مياد اينجا شايد اگه دلم نگرفته بود خيلي لذت مي بردم از اين برف،از اين كه درخت هاي سرو بيمارستان جلوي خونمون مثل كارتون ها شده نمي دونيد از پشت پنجره اين درختا چه منظره اي داره با يه بار ديدنش دلت مي خواد تا صبح كنار پنجره بشيني و چشم بدوزي به درختا و فكر كني تو يه دنياي ديگه يه جايي تو قصه هايي كه وقتي بچه بودي تو كارتون ها ديدي،تو كتابا خوندي،يا خودت بهش فكر كردي به حرحال ميدوني اون سرزمين جايي نيست كه تو هستي يه جايي خيلي دور تر از تو ولي هيچ وقت نبايد فكر كرد وجود نداره چون اونوقت مثل الان من دپرس مي شي و تمام خوشي هايي كه در طول روز داشتي يادت مي ره .يادت ميره با لاخره بعد از يه ماه رفتي استخر بعد از اين همه مدت تو يه استخر خلوت با يه خيال راحت با مامانت طول رو مسابقه دادي و بردي .همه چيز هاي خوب ميرن و فقط چيز هاي بد باقي مي مونن فقط سياهي.
اميدوارم دفعه ي بعد ديگه اينجوري ننويسم
ببخشيد
نويد گفته بوي هجرت مياد كسي مي دونه منظورش چيه؟ يعني خدافظي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه تو رو خدا بيا بنويس كه منظورت اين نيست
Tuesday, December 24, 2002
امروز امتحان عربي ميان ترم داشتيم گند زدم شدم 18.5 .همه ي غلط هام هم بي دقتيه البته دليل داره من رو براي امتحان روي يك صندلي تكي جلوي خته ي كلاس اول كنار در مي نشونند .امروز هم كه از شانس گند من كسي كه قرار بود مراقب ما باشه نيومده بود .
اين ناظم و مديرمون تو كلاس بودن تا مثلاً مراقبت كنند يه بار ديگه هم اين اتفاق سر امتحان ديني افتاد اون دفعه هم گند زدم. ميگيد چرا؟ خوب آخه اين دو تا از وقتي امتحان شرو ميشه شرو ميكنن به درد دل كردن اون هم بالاي سر من بيچاره امروز تا هرچي يادم ميومد قبل از اين كه بنويسم جاش رو درد گلو درد مهناز جان ناظممون و مدرسه نرفتنش پر مي كرد. دلم مي خواست همون موقع يه داد سرشون مي زدم كه خفه شيد لطفاً.
اين چند روزه اصلا درسه خوش نمي گذره نمي دونم چرا.
دل تو دلم نيست تا چند ساعت ديگه بابا مي آد و معلوم ميشه ويزا دادن يا نه هميشه فكر مي كردم اگه بدن خيلي خوشحال مي شم ولي حالا باورم نميشه بخاطر يه چابهار رفتن به خوشحاليم شك كنم درسته چابهار با كانادا اصلاً قابل مقايسه نيست ولي آخه كسايي كه تو اين مسافرت مي بينم مهم هستند دلم براي همشون تنگ شده آخه ميدونيد چيه رئيس منطقه آزاد جابهار قبلاً توي دانشكده ي مامان اينها يه ريسي چيزي بوده حال هر سال همه ي دانشكده رو دعوت ميكه چابهار و كلي براشون تخفيف مي گيره پارسال ما كيش بوديم نرفتيم ولي خيلي دلم مي خواد امسال برم ولي اگه كانادا بريم نمي شه نمي دونم .
اصلاً دست من نيست كه بذار ببينم اصلاً ويزا مي دن بهمون؟خودم هم نمي دونم دلم چي ميخواد ولي خوب خبرش رو بهتون مي دم. فعلاً باي
پ.ن. راستي از اون چرت و پرتهاي پايين معذرت مي خوام ولي اگه نمي گفتم مي تركيدم.
Monday, December 23, 2002
جهانگرد رو روي يه ديسكت ريخته بودم داده بودم خير سرم سارا بخونه ديونه داده مامانش هم خونده كلي باهاش دعوا كردم.ولي وقتي گفت مامانش خوشش اومده كلي خوشحال شدم وقتي بهش گفتم حالا مامانت چي گفت همش مي ترسيدم بگه خنديد ولي گفت اون هم خوشش اومده كلي ذوق كردم
ديونه هاي عو ضي 45 دقيقه وقت ميدن كه 85 تا سوال كه نصفشون توي كتابت نيست و اصلاً هيچي راجع بهش نمي دوني بنويسي (وقت پيشنهادي بالاي جزوه 90 دقيقه بود) اونوقت ازت انتظار دارن بهترين مدرسه هم بشي همش هم اين راهنمايي پسرونمون رو به رخمون مي كشن كه خجالت بكشين دخترونه ي سما كه نبايد از پسرونه ي سما كمتر بشه! اين عوضي ها فكر نمي كنن لا اقل روزي كه مرات مي ذارن امتحان ديگه نبايد بذارن؟ ما همون روز امتحان ديني داشتيم لا اقل از درس هايي مي ذاشتن كه توي مرات هم مياد گذاشته بودن درسهاي آخر كه مال مرات دفعه ي بعده ! گ.. ها ا...هاي بيشعور .لا اقل بي انصافها وقت بيشتر مي داديد هر كدوم از سوالهاي رياضيش به تنهايي 5 دقيقه كار مي خواست آخه همه ي عدد ها گندهبودن با يه توان گنده تر هم بالاشون.يه همين علوم ها بيشترشون از كتابي بود كه پارسال سال سوم تدريس مي شد ! و فرمولهايي كه توي اون كتاب بوده توي كتاب ما تقريباً هيچي نيست. آخه يكي نيست به اينا بگه انصافتون كجا رفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Sunday, December 22, 2002
راستي مصاحبه ي بعضي از بروبچه ها وبلاگ نويس توي چلچراغ رو خونديد ؟چند تا عكس هم انداخته تو رو خدا يكي اين عكس ها رو برام معرفي كنه كه دارم مي ميرم از كنجكاوي .
يه چيز ديگه يه چيز هايي راجع به اين كه وبلاگ يه تبه كه خيلي زود فروكش مي كنه و از اين چيز ها هم نوشته بود ولي من ميگم ممكنه براي كسايي كه فقط به دلايلي مثل افه و مشهور شدن و از اين چيز ها وارد اين كار شدن مي تونه اين جور باشه البته خيلي وبلاگها اينجوري هم نبودن ولي تعطيل شدن منظورم همه نيست ولي من خودم به وبلاگم عشق مي ورزم حتي اگه دو تا هم بيشتر ويزيتور نداشته باشم و تا وقتي كه يه كامپيوتر و اكانت داشته باشم اينجا رو پا برجا نگه مي دارم حتي اگه شده ماهي يه بار بيشتر ننويسم ولي مينويسم.
شب يلداتون مبارك البته ببخشيد با يه روز تاخير آخه من ديشب اكانت نداشتم!يه عكس مي خواستم بذارم عكس يه آدم برفيه خودمون پنج شنبه با مامانم و يكي از فاميل هاي قزوينيمون (آدم وقتي توي يه شهر هيچكي نداشته باشه مجبوره به همين ها قناعت كنه( البته من هنوز نسبتمون رو حفظ نشدم آخه يه چيزي حدود يه كاميونه ولي هر وقت ياد گرفتم مي نويسم)
خلاصه تو حياطشون يه آدم برفي ساختيم به چه خوشكلي اونجا يه كاري كردم كه نمي دونم چي ميشه اسمش رو گذاشت حماقت؟ شجاعت؟ يا هر چيز ديگه .وقتي خونديد خودتون بگيد من هم بفهمم.
برف كم آورده بوديم و آدم برفيمون نصفه مونده بود من رفتم از روي جلوي ديوار كه كنارش بسته بود برف ريختم پايين حالا تا اينجا مهم نيست ولي بعدش يهو به سرم زد كه همه ي ديوار رو دور بزنم اول كه به مامان گفتم يه كم ميفي و از اين چيز ها گفت ولي گفتم نمي افتم تازه گفتم ازم فيلم هم بگير(گرفت ولي گفت اگه بيفتي مي فرستم براي ديدني ها!) من هم در كمال پررويي كار خودم رو كردم(حياطشون نسبتاً بزرگه)خلاصه من كه روزهاي عادي از اين كار ها نكرده بودم توي اون همه برف كه هر لحظه نزديك بود ليز بخورم كردم ولي خداييش خيلي كيف داد پيشنهاد مي كنم اگه يه وقت برف دار شديد امتحان كنيد ولي بگم ها افتاديد پاي خودتونه
(هروقت تونستم عكس رو اضافه مي كنم)
Saturday, December 21, 2002
راستي لطفاً در مورد نوشته ام نظر بديد و اشكالاتم رو بديد منتظرم.
سلام ديشب چت خيلي خوش گذشت بعداً مفصلاً راجبش مي نويسم فعلاً وقت ندارم اكانتم چيزي نمونده .فعلاً اين رو كه نسخه ي تصحيح شده ي اون داستنيه كه خيلي وقت پيش نوشته بودم داشته باشيد تا بعد:
او يك جهانگرد بود سالها پيش خانواده اش را در يك سانحه از دست داده بود و از همان موقع تصميم گرفته بود جهان را بگردد و هميشه در سفر باشد .آن زمان همه ي اطرافيانش سعي داشتند او را از اين كار بازدارند ولي جهانگرد دليلي براي ماندن نمي ديد بنابراين بدون توجه به حرفها شهر و كشورش را ترك گفت .حتي براي فرار از اطرافيان ابتدا به كشور هاي ديگر رفت مي خواست جايي برود كه هيچ كس او را نشناسد جايي كه هيچ كس به دروغ از مرگ خانواده اش اظهار تاسف و همدردي نكند .
او از كشورش خارج شد و شروع به دور زدن دنيا كرد هر جا كه مي رفت از زندگي وآداب و رسوم مردمش مي نوشت و از طبيعتش عكس مي گرفت خودش هم نفهميده بود چرا اين كار را مي كند، فقط مي دانست چيزي از درونش به او دستور مي دهد كه او نميتواند در مقابلش كاري جز اطاعت انجام دهـد . پس مي نوشت و عكس مي گرفت و به راهش ادامه مي داد.
سالها گذشت و جهانگرد ما ديگر چيز هاي زيادي ميدانست و جاهاي زيادي را ديده بود مكانهايي كه خيلي از مردم حتي از وجودشان هم خبر نداشتند چه برسد كه آنها را ديده باشند. او حتي زبان خيلي از كشور هاي كوچك را هم فرا گرفته بود و حالابا كوله باري از عكس نوشته و دانسته ها با خوشحالي به سوي كشورش باز ميگشت . ولي ناگهان چيزي را به خاطر آورد كه از خوشحالي اش به مقدار قابل ملاحظه اي كم كرد او به ياد آورد گرچه تمام كشور هاي دنيا را ديده و مي شناسد اما هنوز خيلي از شهر هاي كشور خود را نديده است پس تصميم گرفت مثل يك غريبه وارد وطنش شود و كشورش را مانند كشور هاي ديگر بگردد . اين گشتن به تنايي دو سال طول كشيد زيرا جهانگرد مي خواست وطنش را بهتر از ساير دنيا بشناسد . درست زماني كه تقريباً تمام كشورش را گشته بود ، بود كه آن اتفاق افتاد .ماجرا از اين قرار بود كه جهانگرد به دهي رسيد كه در هيچ نقشه اي درج نشده بود همين امر تعجبش را بر انگيخت و باعث شد با اين كه ده در بالاي تپه ي بلندي واقع شده بود به آنجا برود و آنجا را از نزديك ببيند. وقتي به ده رسيد بر خلاف ساير روستا ها جنب و جوشي مشاهده نكرد فقط صدا هايي نا واضح از درون خانه ها شنيد،صدا هايي مثل ناله. ابتدا با اين فكر كه ممكن است مردم به بيماي واگير داري مبتلا شده باشند تصميم به ترك ده گرفت ولي همان نداي دروني او را از اين كار بازداشت، وقتي به كلبه ها نزديك شد نكته ي عجيبي توجه اش را جلب كرد. هيچ يك از خانه ها در نداشت هر كدام فقط سه پنجره داشت كه انسان بالغ نمي توانست از آن عبور كند . سرش را به پنجره ي يكي از خانه ها كه سر و صدايش به نسبت از بقيه كمتر بود نزديك كرد و از ديدن منظره ي پيش رويش چند لحظه از تعجب و وحشت خشكش زد باور نمي كرد در داخل خانه موجوداتي بودند كه بيشتر به انسانهاي مرده شبيه بودند تا مردم عادي.
ناگهان يكي از آنها متوجه جهانگرد شد و خواست او را از پنجره به داخل بكشد اما جهانگرد فوري خود را عقب كشيد. و با وحشت ده را ترك گفت و از تپه پايين آ مد. در پايين تپه زير درختي نشست وحشت عجيبي وجودش را فرا گرفته بود دلش مي خواست همان موقع زار زار گريه كند . ناگهان احساس خواب آلودگي عجيبي او را فرا گرفت و پيش از آن كه فرصت مقاومت بيابد به خواب فرو رفت ودر خواب همان دهكده را ديد اما اين بار دهكده مثل ساير دهكده ها و حتي زيباتربود و مردمش همه در آسايش كامل زندگي مي كردند ولي اين بار هم نكته ي عجيبي وجود داشت، همه ي مردم بيش از حد خوشبخت بودند آنها همه چيز داشتند حتي با وجودي كه تا كيلومتر ها در اطرافشان هيچ شهر يا حتي روستاي ديگري نبود ولي از تمام امكانات يك شهر وسيع مثل آب لوله كشي، برق، لوله هاي فاضلاب، و تلفن بهره مند بودند !
جهانگرد بسيار كنجكاو شد و به طرف يكي از مردمي كه در حال عبور بودند رفت ولي هر چه او را صدا كرد مثل اين بود كه او را نمي بيند و صدايش را نمي شنود! جهانگرد فكر كرد كه ممكن است آن مرد كر و كور باشد ، پس به طرف شخص ديگري رفت ولي كم كم دريافت كه هيچ يك از مردم آنجا او را نمي بينند و صدايش را نمي شنوند. در حالي كه مي خواست فرار كند، ناگهان آن تصوير محو شد و جهانگرد مردي را ديد كه لباس سفيدي بر تن داشت مرد به طرف او آمد و گفت: مرا مي شناسي؟
جهانگرد با تعجب سرش را به علامت نفي تكان داد و گفت:نه، بايد بشناسم؟
ـ ولي من تو را مي شناسم. تو يك جهانگرد هستي كه سالهاست شهر و ديارت را ترك كرده اي و تا بحال تقريباً همه ي شهرهاي دنيا را ديده اي.
جهانگرد كه از تعجب دهانش باز مانده بود گفت:تو... . ولي پيش از اين كه حرفي بزند مرد ادامه داد: من كسي هستم كه باعث شدم تو به اينجا بيايي. حالا هيچ سوالي نكن و فقط خوب گوش كن ، مي خواهم داستان روستايي كه ديدي برايت تعريف كنم:
سالها پيش اين روستا مانند ساير روستا ها بود با همان امكانات و مردمش زندگي نسبتاً آرامي داشتند اما ناگهان غريبه اي به شهر وارد شد و باعث شد همه چيز تغيير بكند او به مردم گفت كه مي تواند كاري كند كه دهكدهشان از همه ي دهكده ها و شهر هاي دنيا بهتر شود و مردمش بدون هيچ مشكلي در رفاه كامل به سر ببرند ولي براي اينكه اين كار را انجام بدهد شرطي گذاشت و آن اين بود كه اگر روزي مردم او را فراموش كنند و هر كس لااقل روزي يك بار نام او را به زبان نياورد دهكده را نفرين كند. مردم كه با تصور دهكده ي ايدعالشان وسوسه شده بودند بدون توجه به شرطي كه گذاشته بود پذيرفتند. ودهكده تبديل به چيزي شد كه الان به تو نشان دادم تا اين كه سالها گذشت و آخرين نفر از افرادي كه اين شرط را به ياد داشت و هميشه غريبه را به مردم يادآوري مي كرد مرد و كم كم مردم غريبه را فراموش كردند . و دهكده تبديل به چيزي شد كه تو ديدي.
در همين لحظه جهانگرد از خواب پريد و تصميم گرفت كه بار ديگر به دهكده برود ولي وقتي به بالاي تپه رسيد اثري از دهكده نبود. جهانگرد دلش مي خواست فكر كند همچين مكاني هيچ گاه و جود نداشته و تماماً ناشي از تخيلش است اما اطمينان داشت كه اين طور نيست. او آن شب را روي تپه خوابيد و روز بعد آنجا را براي هميشه ترك كرد.
حالا سالها از آن ماجرا مي گذرد و جهانگرد ديگر حدود 100 سا ل دارد وقتي پس از آن ماجرا ها به خانه برگشت به هيچ كس در مورد آن ده چيزي نگفت زيرا مي ترسيد كه فكر كنند ديوانه شده است. اماحالا با خيال راحت آن ماجرا را براي نوه هايش تعريف مي كند و گهگاهي مي شنود كه فرزندانش با تاسف مي گويند : پدر جهانگردمان ديگر دارد عقل خود را از دست مي دهد.


Monday, December 16, 2002
راستي رز زرد يه تقليد خيلي بد از فيلم من مي دونم تو تابستون گذشته چيكار كردي من اين فيلم رو خيلي وقت پيش خونه ي عمه مينا ديده بودم كارگردانش حتي نكرده توي تيتر فيلم كلمه اي در اين مورد بنويسه رو كه نيست سنگ پاي قزوينه(من از وقتي اومديم قزوين از هر چي قزوينيه بدم مياد البته دوستهام نه ها)
دوباره اينجا داره برف مياد خيلي قشنگه فكر مي كنم سينا فردا تعطيل بشه آخه برف قبلي كه تعطيلمون كرد تبديل به يخ شده وهنوز آب نشده و اگه اين روي اون يخ بزنه خيلي مسخره ميشه اگه تعطيل نكنند البته اميدي به تعطيل شدن خودم ندارم
Saturday, December 14, 2002
راستي گفته بودم راجع به كنسرت مي نويسم :
اصلاً قرار نبود من برم قرار بود دختر عمه ام و شوهرش(مامان و باباي امين) و نيما (پسر عمه ام )و دوستش برند ولي يهو دوست نيما زنگ زد كه نمي تونه بياد و به من پيشنهاد دادند كه باهاشون برم ولي خيلي خوب بود من تا حالا كنسزت نرفته بودم هر دفعه يه اتفاق بدي مي افتاد كه نمي شد برم يبار قرار بود برم كنسرت آريان نشد يه بار قرار بود با مامامي برم كنسرت اصفهاني اون هم نشد و خيلي كنسرت هاي ديگه كه به هر دليلي نشد برم.
راستي نوربخش هم اون بالا توي لژ مخصوص نشسته بود
امروز مدرسه هاي راهنماييو دبستان اينجا بخاطر برف تعطيل شد صبح كه مامان بهم گفت بگير بخواب تعطيل اصلاً باورم نشد آخه همش به خاطر 5 سانت برف مدرسه رو اون هم راهنمايي رو تعطيل كنند!
حدود ساعت 8 بود كهنسترن اومد خونمون خبر دار نشده بود تعطيله و پاشده بود رفته بود مدرسهبعد هم وقتي ديده بود تعطيله به دو دليل اومد خونه ي ما 1ـكسي خونشون نبود2ـقرار بود امروز سي دي هري پاتر و تالار اسرار رو دم مدرسه بهش بدم
وقتي اومد من خواب بودمولي تا صداش رو شنيدم مثل چي پريدم هوا و زود دست و صورتم روشستم .خلاصه از خونه ي ما زنگ زد به بانك واز مامانش اجازه گرفت بمونه خيلي خوش گذشت و خيلي چسبيد آخه ديشب اصلاً فكرش هم نمي كردم
نشستيم با هم دوباره (البته نسترن بار اولش بود)هري پاتر دو رو ديديم و بعد هم كلي كار كرديم
خيلي خوش گذشت جاي همتون خالي
Friday, December 13, 2002
كلي حرف دارم كه نمي دونم ميرسم الان همه اش رو بزنم يا نه ولي الان اسم مي برم كه اگه نشد بعداً بنويسم:
1ـ كنسرت لوريس چكناواريان
2ـ هري پاتر 2
3ـ يه خواب عجيب غريب
3ـ رز زرد
5ـ برف
Wednesday, December 11, 2002
تا دو باره يادم نرفته مي خواستم به خاطر لوگو ها تشكر كنم
اينطوري كه پيش ميره تا چند وقت ديگه زبان رسمي مدرسه ي ما به زبان برره اي تغيير پيدا مي كند(فحش هامون هم برره اي شده)
Monday, December 09, 2002
امروز اينجا يه نمايشگاه كودك و نوجوان برگزار شده بود كه اولين روزش هم بود
به اصرار اين پارسا پاشديم رفتيم ولي بعضي چيز هايي كه توش مي خروختند به كلي با اسمش تفاوت داشت مپلاً موتور سيكلت يا چادر.ولي خوب بعضي چيز هاش هم خداييش خوب بود من يه كتاب از اين جلد محكم ها براي امين گرفتم (راستي تا چند وقت ديگه موفق مي شم عكسش رو اينجا بذارم) تو اين نمايشگاه يه چيز ديگه كه خيلي مسخره بود صداش بود هر كدوم از قرفه ها يه چيزي براي خودشون گذاشته بودند و صداش رو هم بلند كرده بودند آدم سرسام مي گرفت آخه حالا چه آهنگهايي هم بود يكيز دلقك؛ يكي ستاره ؛(آريان)
يكي rain خلاصه هر قرفه اي براي خودش يه سازي ميزد!
زينب رو ديدين؟
ديونه هاي كثافت چطوري دلشون اومد اين كا ها رو باهاش بكنند آخه؟
واقعاً كه كشور ما عين خارج مي مونه ميگين چرا؟ اين خبر رو بخونيد بعد مي گم:
مايكل جكسون ملقب به ارباب موسيقي پاپ چندي پيش در آلماننزديك بود به جرم كشتن بچه ي 9 ماهه ي خود به زندان بيفتد.
جريان از اين قرار بوده كه ايشون با بچشون تشريف مي ارن روي تراس كه به ابراز احساسات مردم جواب بدن ولي يهو يك لحظه بچه رو ول مي كنن روي هوا با اين كه بچه رو دو باره مي كيره و بچه سالم مي مونه ولي كلي سر و صدا و اعتراض مي شه اونوقت اينجا يه بچه رو اينطوري شكنجه ميدن وتا ديروز هيچكسي خبردار نبوده و حتي اگه بودن هم كسي صداش رو در نياورده حالا فكر مي كنيد با اين پدر مادره چيكار مي كنن؟ ايا واقاً همون بلايي كه حقشونه به سرشون ميارن؟؟؟واقعاً حقشون چيه ؟؟؟ من كه ميگم حقشونه كه قصاص بشن شما چي ميگيد؟؟؟؟
Sunday, December 08, 2002
امروز تو مدرسه امتحان زبان داشتيم خيلي كيف داد كاش من يه كم بلندتر بودم و آخر كلاس مينشستم
آخه معلممون من و سعيده رو فرستاد نيمكت آخر خودش هم كه كلاً كمي تا قسمتي شوته بنابر اين من و سعيده هم تا تونستيم تقلب كرديم و حتي قبل از اين كه ورقه مون رو بديم كاملاً با هم چكش كرديم معلمه هم انگار نه انگار توي كلاس وجود داره خيلي خوب بود فقط اين وسط يك اتفاق بد اما خنده دار افتاد :
من جواب يكي از سوال ها رو شك داشتم علامت زده بودم كه بعداً از سعيده بپرسم وقتي همه ورقه رو تموم كردم يه نگاه به ورقه ي سعيده انداختم كه از اون سوال هم مطمئن بشم خلاصه ديدم سعيده هم همون رو نوشته پس با خيال راحت رفتم ورقه ام رو تحويل خانم دادم ولي نوزده و نيم شدم آخه سعيده هم اون سوال رو وقتي من حواسم نبوده از روي من ديده بود و جواب درست خودش رو پاك كرده بود به جايش جواب من رو نوشته بود در نتيجه وقتي من از روي سعيده نگاه كردم جواب خودم رو ديدم فقط شانس آورديم كه هر دومون اشكال هاي جزيي ديگه اي هم داشتيم كه البته نمره كم نكرد ولي اگه اون اشكال ها رو هم نداشتيم حسابي ضايع مي شديم ولي خوب خيلي كيف داد تازه هر دومون بعد از امتحان كلي به اين كارمون خنديديم
ولي من هنوز هم معتقدم امتحان و مدرسه بدون تقلب كردن اصلاً مزه نداره
امروز نتيجه ي فاينالم رو گرفتم شدم 93 باورم نميشه ولي از آقاي قرباني از40 نمره گرفتم37!!!!!!!!
نمره ي كلاسي از 30 نمره 29!
ونمره ي كتبي از30 نمره 27!
فكر مي كردم خيلي كمتر از اينها بشم تو مدرسه فقط دعا مي كردم از 80 به پايين نشم ابداً انتظار 90 به بالا نداشتم
حالا هم هم به اين دليل و هم به خاطر اينجا دارم بالا پايين مي پرم .
واي باورم نمي شه بازم مرسي از اين پسر 14 ساله دارم ذوق مرگ مي شم
Friday, December 06, 2002
خوشكل شده؟
همش كار اين پسر 14 ساله است . مگه همين پسر 14 ساله كمكم كنه ! خيلي خيلي خيلي مرسي پسر 14 ساله !!!
دارم از خستگي و خواب مي ميرم ولي دلم نمياد اين چيز ها رو نگم!
1: بابا تلويزيونمون پيشرفت كرده مي خواد هري پاتر نشون بده (بايد ديد وضع سانسور و دوبله اش چطوره؟)
2:اسب سواري انقدر خوش گذشت جاي همه خالي، اولش كه رفتيم هيچ اسب قابل سوار شدني بجز نيمسياتور نبود من هم گفتم نمي خوام و خودمون رو توي اسطبل با اسب ها سرگرم گرديم وكلي هويچ كه برده بودم به سولماز بدم همه رو داديم به اسب هايي كه حتي اسم بعضي هاشون رو نمي دونستم وكلي با همشون رفيق شديم (سارا اول خيلي مي ترسيد ولي كم كم بهتر شد) حدود يه ساعت تو اسطبل خوش گذرونديم و درست وقتي كه از اومدن اسبها نا اميد شده بوديم ومي خواستيم برگرديم اسبها رو آوردند سولماز حسابي عرق كرده بود و من هم كه دوسش دارم و نمي خواستم اذيت بشه مدتي باهاش قدم زدم تا هم عرقش خشك بشه هم من با سارا همراهي كرده باشم بعد ساناز و شيما اومدند و اسبها رو برديم بيرون (سارا و شيما پياده ميومدند) تا سر جاده رفتيم و برگشتيم
يه چيز جالب ساناز از شاهين صاحب سولماز خوشش مياد وقتي اومد و گفتم شاهين اينها رفتند حسابي پكر شد و ما هم كلي دست انداختيمش
خور پوف خور پوف
Thursday, December 05, 2002
ويكند هم دو ساله شد ويكند جان تولدت مبارك
يو هو دارم ميرم اسب سواري از وقتي كه سارا رو علاقه مند كردم هر وقت كه سارا هم بخواد حتي اگه مامان اينها هم كار داشته باشند معمولاً باباي سارا مي بردمون .البته سارا هنوز مي ترسه دفعه ي پيش حامد اومد براي اينكه مارشال راه بيوفته با چوب زدش مارشال هم يه كه يورتمه همراه با خل بازي رفت بعدش ديگه سارا از ترس ركاب هم نمي زد !
كلي سر همين موضوع اذيتش كردم آخه تا اسب مي اد يك كم يورتمه اروم هم بره جيغش در مياد اونوقت ميگه من كي مي تونم مثل تو برم !گفته بود من مي خام سولماز رو سوار شم من هم كلي بهش خنديدم آخه سولماز كافيه يدونه نچ نچ كني كه شروع به يورتمه و چهار نعل كردن بكنه تازه در رفتار باهاش هم بايد خيلي احتياط كني چون تا حدودي ترسو تشريف داره و با هر صدا يا حركت ناگهاني جفتك مي ندازه ولي خب من هم عادت كردم هم خيلي خيلي دوستش دارم.
سولماز جونم من دارم ميام(خدا كنه صاحبت اونجا نباشه)
واي الان سارا مياد فعلاً ما رفتيم
حيف كه دارم چت مي كنم و بحث هم خيلي مهمه وگرنه يك عالمه حرف تو دلم تلنبار شده
Tuesday, December 03, 2002

codebase="http://active.macromedia.com/flash2/cabs/swflash.cab#version=4,0,0,0"
ID=pbchat WIDTH=88 HEIGHT=33>



WIDTH=88 HEIGHT=33 TYPE="application/x-shockwave-flash"
PLUGINSPAGE="http://www.macromedia.com/shockwave/download/index.cgi?P1_Prod_Version=ShockwaveFlash">




Link
2 this !
يه سر به اين وبلاگ بزنيد جالبه ضرر نمي كنيد:
پسر 14 ساله
Monday, December 02, 2002
با با اين پينك فلويديش هم خيلي باحاله ها فقط بعضي ها ظرفيت ندارن من كه خودم خيلي با اون اهنگ حال كردم (درسته كه سه چهار متري از روي صندليم پريدم هوا ولي اصولاً خوشم مياد بترسم)
خوب شد كه اون جناب بي ظرفيت فارسي ننوشته بود (حوصله ام نيومد كامل بخونمش) و گرنه خيلي بيشتر ناراحت مي شدم يكي نيست بهش بگه آخه تو كه ظرفيت نداري بيخود مي كني روي هر لينكي كه ميبيني كليك مي كني
راستي به آهنگه لينك نمي دم كه فحش نشنوم ولي اگه مثل من كرم ترسيدن داريد بريد توي پينكفلويديش لينكش اونجا هست (با اجازتون نمي خوام همين چند تا خواننده ام رو هم از دست بدم)

نوشته اي كه مي خونيد مكاتبه ي بين من و سارا (دوست و بغل دستي ام) سر زنگ تاريخه:
سارا: امروز صبح كه دير اومدي (وحشت تمام تنم را به لرزه انداخت؛آه چقدر وحشتناك بود) حتماً مي گويي چرا؟ خوب معلوم است چون خودم بايد تنهايي مي رفتم خونه. راستش حتي فكر كردن به آن هم تمام تنم را به لرزه در مي آورد. آه.
هر چند كه مي دونم كه تو وقتي نمي آيي دلت برايم تنگ مي شود
قربانم بري
سارا
خانوم كوچولو:همه ي اينها رو تو وبلاگم مي نويسم
سارا:يعني چي؟
خانوم كوچولو:چي يعني چي؟
سارا: همين وبلاگ پبلاگ ديگه
خانوم كوچولو: نمي گم تا دلت بسوزه
سارا: دلم نمي سوزه حالا خودم فهميدم پس همه ي چيز هايي كه نوشتم بگو!! خيلي قشنگن مگه نه؟ نمي خواد بگي خودم مي دونم.
خانوم كو چولو: مي خوام بنويسم خواننده هما بخندن
سارا:آخه مگه تو هم خواننده داري جوجه كو چولو؟ ببخشيد خانوم كوچولو!
خانوم كوچولو: (سرش را تكان مي دهد)
اين مكاتبه در يك مقواي 6 در 10 دو طرفه موجود است(خودتون تصور بكنيد كه اين همه چيز رو چهجوري تو جاي به اون كوچيكي نوشتيم)
اگه مسخره شده ببخشيد تقصير سارا است
پ ن :راستي تايپ كردن سارا چه كيفي داره ها!
Sunday, December 01, 2002
با با اين آقاي قرباني اونقدر ها هم كه مي گفتند وحشتناك نبود ولي اون دو ساعتي كه منتظر نوبتم بودم داشتم از استرس مي مردم الان ديگه به انگليسي فكر مي كنم!
ساعت 6 تا 8 امتحان فاينال شفاهي دارم يه معلم سختگيري قراره ازمون امتحان بگيره كه نگو من هم انگار نه انگار نشستم با خيال راحت وبگردي مي كنم
آخيش دلم خنك شد
دعواي ديروز ناظممون با شيما ديزوزم رو خراب كرده بود حالا براي اينكه دلم خنك بشه هم بايد يه چيزي در وصفش بنويسم:
قيافه ي ناظممون ديروز بعد از اون اتفاق تا وقتي كه زنگ خورد عين اين گاوهايي كه توي مسابقات گاو بازي جلشون پارچه ي قرمز تكون داده باشند شده بود (حتي سوراخ هاي دماغش هم عين كارتون ها باز و بسته مي شد)
يو هو با لاخره اين پياله هم باز شد خيلي با حاله
سهلام
ديشب هر كاري مي كردم وصل نمي شد و ارور سرور مي داد اعصابم رو خورد كرده بود يكي نبود بهش بگه آخه تو نا سلامتي كامپيوتري مثلاً عقل داري چه طور نمي فهمي كه اين سه تا اكانت من هر كدوم از يه سروره عجيبه ها ! به عقلت شك كردم كا مپيوتر جان!نكنه ديونه شده باشي؟؟!!
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator