Monday, December 02, 2002

نوشته اي كه مي خونيد مكاتبه ي بين من و سارا (دوست و بغل دستي ام) سر زنگ تاريخه:
سارا: امروز صبح كه دير اومدي (وحشت تمام تنم را به لرزه انداخت؛آه چقدر وحشتناك بود) حتماً مي گويي چرا؟ خوب معلوم است چون خودم بايد تنهايي مي رفتم خونه. راستش حتي فكر كردن به آن هم تمام تنم را به لرزه در مي آورد. آه.
هر چند كه مي دونم كه تو وقتي نمي آيي دلت برايم تنگ مي شود
قربانم بري
سارا
خانوم كوچولو:همه ي اينها رو تو وبلاگم مي نويسم
سارا:يعني چي؟
خانوم كوچولو:چي يعني چي؟
سارا: همين وبلاگ پبلاگ ديگه
خانوم كوچولو: نمي گم تا دلت بسوزه
سارا: دلم نمي سوزه حالا خودم فهميدم پس همه ي چيز هايي كه نوشتم بگو!! خيلي قشنگن مگه نه؟ نمي خواد بگي خودم مي دونم.
خانوم كو چولو: مي خوام بنويسم خواننده هما بخندن
سارا:آخه مگه تو هم خواننده داري جوجه كو چولو؟ ببخشيد خانوم كوچولو!
خانوم كوچولو: (سرش را تكان مي دهد)
اين مكاتبه در يك مقواي 6 در 10 دو طرفه موجود است(خودتون تصور بكنيد كه اين همه چيز رو چهجوري تو جاي به اون كوچيكي نوشتيم)
اگه مسخره شده ببخشيد تقصير سارا است
پ ن :راستي تايپ كردن سارا چه كيفي داره ها!
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator