Wednesday, December 25, 2002
نمي دونين چه برفي داره مياد اينجا شايد اگه دلم نگرفته بود خيلي لذت مي بردم از اين برف،از اين كه درخت هاي سرو بيمارستان جلوي خونمون مثل كارتون ها شده نمي دونيد از پشت پنجره اين درختا چه منظره اي داره با يه بار ديدنش دلت مي خواد تا صبح كنار پنجره بشيني و چشم بدوزي به درختا و فكر كني تو يه دنياي ديگه يه جايي تو قصه هايي كه وقتي بچه بودي تو كارتون ها ديدي،تو كتابا خوندي،يا خودت بهش فكر كردي به حرحال ميدوني اون سرزمين جايي نيست كه تو هستي يه جايي خيلي دور تر از تو ولي هيچ وقت نبايد فكر كرد وجود نداره چون اونوقت مثل الان من دپرس مي شي و تمام خوشي هايي كه در طول روز داشتي يادت مي ره .يادت ميره با لاخره بعد از يه ماه رفتي استخر بعد از اين همه مدت تو يه استخر خلوت با يه خيال راحت با مامانت طول رو مسابقه دادي و بردي .همه چيز هاي خوب ميرن و فقط چيز هاي بد باقي مي مونن فقط سياهي.
اميدوارم دفعه ي بعد ديگه اينجوري ننويسم
ببخشيد
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator