Thursday, December 05, 2002
يو هو دارم ميرم اسب سواري از وقتي كه سارا رو علاقه مند كردم هر وقت كه سارا هم بخواد حتي اگه مامان اينها هم كار داشته باشند معمولاً باباي سارا مي بردمون .البته سارا هنوز مي ترسه دفعه ي پيش حامد اومد براي اينكه مارشال راه بيوفته با چوب زدش مارشال هم يه كه يورتمه همراه با خل بازي رفت بعدش ديگه سارا از ترس ركاب هم نمي زد !
كلي سر همين موضوع اذيتش كردم آخه تا اسب مي اد يك كم يورتمه اروم هم بره جيغش در مياد اونوقت ميگه من كي مي تونم مثل تو برم !گفته بود من مي خام سولماز رو سوار شم من هم كلي بهش خنديدم آخه سولماز كافيه يدونه نچ نچ كني كه شروع به يورتمه و چهار نعل كردن بكنه تازه در رفتار باهاش هم بايد خيلي احتياط كني چون تا حدودي ترسو تشريف داره و با هر صدا يا حركت ناگهاني جفتك مي ندازه ولي خب من هم عادت كردم هم خيلي خيلي دوستش دارم.
سولماز جونم من دارم ميام(خدا كنه صاحبت اونجا نباشه)
واي الان سارا مياد فعلاً ما رفتيم
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator