Saturday, July 30, 2005
خوبم؟ نمي‌دونم. دپ نزدم فقط يه جوريم. دلم مي‌خواد بدون گوشي آهنگ گوش بدم ولي بالا تولده سر و صداشون مزاحمه. خداييش خيلي فاميل شادي دارن وقتي دور هم جمع مي‌شن هيچي نمي‌تونه ساكتشون كنه. اصلاً به خاطر سر و صداي اينا بود كه من يادم افتاد امروز چندمه. ما هيچ وقت اينجوري نيستيم هيچ وقت جمع شدنمون با دست و آهنگ و رقص همراه نيست هميشه چندتا چندتا مشغول حرف مي‌شيم داره كادو باز مي‌كنه و تشكر مي‌كنه. پارسال چقدر خنديديم. فلفل ادويه و آخر سر هم نمك كه همه از اين يكي شاكي شده بودن. كل كثيف بودن و خوردن. مطمئنم اگه سعيده نرفته بود شمال حتماً مي‌خورد!!! روي همه رو هم كم مي‌كرد. ااااااااااه گوشم رفت عجب سروصدايي
دوشنبه با مامان مي‌رم تهران اونم فقط براي خوش‌گذروني. دو تا سينما و يه استخر سرباز(دلم برا استخر سرباز لك زده امسال نرفتم اصلاً) احتمالاً.
آخرش از رو رفتم گوشي رو گذاشتم رو گوشم. فردا رياضي و فيزيك داريم. خيلي حوصله شونو ندارم. امروز تو كلاس همش تانگو تو اوورا(اگه به انگليسي بنويسم همه‌ي خط رو بهم مي‌ريزه) گذاشته بودن تو ذهنم يه جورايي شده بود موسيقي متن كلاس. جالب بود
يكي از بچه ها امروز براي كلاس ديرش شده بود براي اين كه به موقع برسه مجبور شده بود دربست بگيره. مي‌گفت ديدم پيره مرده ديگه سوار شدم. مرده هم يه چند بار تو راه عقب رو نگاه كرده و يهو شروع كرده به حرف زدن كه كجا ميري و اينا. اين بيچاره هم باز فكر كرده خوب پيره مرده گناه داره جواب داده كلاس. يهو آقا برگشته گفته حالا نرو كلاس و... . بيچاره سكته كرده بود همونجا وسط راه پياده مي‌شه و به جاي زود رسيدن مجبور مي‌شه نصف راه رو پياده . البته فكر كنم از هولش زيادي تند اومده اين نصف راه رو چون دير نرسيد ولي وقتي رسيد هنوز داشت مي‌لرزيد. شانس آورد پرسيدن تا به اون رسيد قطع شد وگرنه فكر نمي‌كنم تمركزي براي جواب دادن براش مونده بود
يادتون باشه به هواي سن راننده سوار تاكسي نشيد
Thursday, July 28, 2005
آدم باش! باشه؟ خوبه
ديروز كامل مدرسه داشتم. زنگ اول رياضي بد نبود معلمش جديد نيست خوش اخلاق هم هست (البته پسر ها برعكس ما ازش دل خوشي ندارن:)) ) درسا هم فعلاً چيز جديد يا سختي نداره. زنگ دوم زيست. معلمش جديده و فكر مي‌كنم خوب باشه منو ياد خاله ي مامانم مي‌ندازه فقط بديش اينه كه انتظار داره همزمان هم به درس گوش بديم و بفهميم هم همه ي تخته رو كه پر كرده نوشته باشيم تند تند مي‌نويسه و پاك مي‌كنه فعلاً كه كتاب هم نداريم بايد از رو همون نوشته ها بخونيم دفعه ي ديگه هم مي‌خواد بپرسه اميدوارم به خير بگذره جلوش ضايع نشيم. زنگ آخر هم شيمي با معلم خودمون يكم جديه و خيلي از بچه ها ازش بدشون مياد و بيشتريا هم ازش مي‌ترسن. نمي‌دونم چرا من نمي‌ترسم. به هر حال خيلي توپه! ديروز هم كلي سر كلاسش خنديديم و خودشم خندونديم. (خنديدنش هنوز بعد از دو سال برامون اتفاق مهميه) البته تقصير خودش بود خواست مثال بزنه گفت مثلاً هركسي كه نمي‌تونه بياد صبا رو از جاش بلند كنه جاش بشينه يهو همه ي كلاس گفتن چرا خانوم هركسي مي‌تونه و شروع كردن از كوچولويي و مظلومي!!!!!!!!!!!!!!! من گفتن و ضايع كردن اون آخرشم گفتيم خانوم برا اين مثال بايد بگيد سعيده كه هيچكي نمي‌تونه بلندش كنه (خود سعيده براي شيمي نمي‌مونه ) چند تا اتفاق ديگه هم افتاد كه تو اون موقعيت باعث خنده شد و تعريفش از اين هم لوس تر مي‌شه. در كل مدرسه خوش گذشت
ساعت سه نيلو اومد خونمون (نه اين نيلوي اينجا) و شيش رفتيم بيرون كادو خريديم بعدش هم رفتيم سفارش هاي اين معلم زيست رو (دو تا كتاب تست) گرفتيم و رفتيم هابيل . هنوز هفت ونيم نشده راه افتاديم كه برم كلاس زباو ولي از بس پياده رو ها ترافيك بود كه با وجود تمام سبقت هاي مجاز و غير مجازي كه گرفتيم پنج دقيقه دير رسيدم كه البته مهم نبود
ديشب اولش كابوس ديدم. نه اين كه فكر كنيد تاريكي و قيافه هاي وحشتناك ديده باشم خواب كسي رو ديدم كه به نزديك يك سال توي بيداري هم برام كابوس بود. نمي‌دونم چرا! تازگي ها نه ديدمش نه راجع بهش حرفي شده بود. هرچي ديشب بهش مي‌گفتم ببين من بيشتر از سه ماهه كه ديگه هيچ كاري به تو ندارم هيچ ربطي بهت ندارم كه مي‌خواي... باور نمي‌كرد. نمي‌دونم آخرش چي شد ولي فكر كنم براي يه لحظه بيدار شدم كه از شرٌش راحت شدم. امروز تو بيداري تو خيابون ديدمش!!! عوضش نزديكاي صبح يه خواب خوب ديدم كه خيلي كم يادمه فقط مي‌دونم خوب بود
بچه ام امروز زنگ گفت روزت مبارك
اوني گفتم ديشب تلفنش رو قطع كردم امروز اومد خونمون اونم با يه كادو!!!!! كم آوردم اساسي. تازه برگشته مي‌گه از دست من ناراحتي؟ گفتم نه بعدش هم گفتم ولش ديگه. گفت ديشب خيلي دپرس شدم ولي تقصير خودم بود ببخشيد. من چي بگم آخه؟!؟ شما بودين كم نمياوردين؟
مي‌دوني من آهنگ رو انتخاب نمي‌كنم. آهنگ خودش شروع مي‌شه تو ذهنم براي خودش مي‌زنه حتي اگه گوش نكنم خودش زمزمه مي‌شه. نمي‌دونم چه جوري توضيح بدم. ديشب هم آهنگ ذهنم سايه س سياوش بود
راستي حرف آهنگ شد يه آهنگ بود كه همون اوايل وبلاگم(حدود سه سال پيش) توي وبلاگ نويد كه هر چندوقت يه آهنگ رو وبلاگش مي‌ذاشت شنيده بودم و عاشقش شده بودم. نه اسم خودش يادم بود نه اسم خواننده‌اش امروز شانسي پيداش كردم و كلي ذوق كردم
يكي رفته شمال. اميدوارم اين چند روز يكم فكر كردن رو كنار بذاره و بهش خوش بگذره. شماهام براش دعا كنيد
:پ.ن
از امروز كه حالم خوب بود استفاده كردم كه يكم از چيزاي عادي تر بنويسم نه غرغر و هذيون هاي يه ذهن آشفته .
Wednesday, July 27, 2005
فقط ثبت لحظه ها
بعضي آهنگ ها يا در واقع بعضي خواننده ها هستن كه وقتي بهشون گوش مي‌دي بقيه يكم مي‌تونن حالت رو حدس بزنن گرچه هميشه درست نيست و گاهي وقت ها شوخيه ولي گاهي وقت ها هم درسته. مثل: فريدون فروغي گوش مي‌ده؟ حتماً عاشق شده! سياوش قميشي گوش مي‌ده؟ چي شده چرا دپ زده! (اوليش بيشتر از همه براي شوخي به كار ميره). داشتم سياوش گوش مي‌دادم واقعاً حالم بد بود. دلم براي يكي خيلي تنگ شده بود دلم گرفته بود ياد اون سه روز لعنتي افتادم كه هيچكي باور نمي‌كرد قرص خورده باشه و من داشتم از نگراني مي‌مردم. وقت هايي كه نزديك يه ساعت باهم حرف مي‌زديم وقت هايي كه... هيچ وقت از اين كه براي كسي وقت بذارم دوسش داشته باشم و بهش دلداري داده باشم پشيمون نشدم الان هم نيستم. خودمم اهل اين كه بخوام براي كسي (البته بجز براي يه نفر كه اونم ديگه باهام حرف نمي‌زنه) درددل كنم نيستم كه بگم كسي رو ندارم كه به حرفام گوش كنه فقط نمي‌دونم امشب چرا دوست داشتن خونم زده بود بالا دلم مي‌خواست هركيو دوس دارم پيشم باشه حتي شده يكيشون
آخرين بار با نااميدي اومدم گفتم فقط يه نگاه مي‌كنم اگه كسي نبود مي‌خوابم. سعيده بود پونه ي عزيزم بود نازنين بعد از چند قرن آن شد. بعد ديدم يكي گفت سلامممممممم حالم خيلي بهتر شد يكم دعواش كردم كه چند روزه كجا بوده دلم براش تنگ شده بود كلي براش گريه كردم گفتم كمبود محبت پيدا كردم تحويلم بگير و كلي خودمو براش لوس كردم. گفتم دلم گرفته بزنگ بهم
چه احساسي پيدا مي‌كني منتظر زنگ يكي باشي يكي كه حوصله اش رو نداري زنگ بزنه؟ اونم كسي كه كم كم بيست دقيقه كوتاهتر حرف نمي‌زنه. خودم مي‌دونم خوب برخورد نمي‌كنم باهاش ولي چي كار كنم آخه با كسي كه همه چيش خيلي باهات فرق داره تفكرش علايقش زندگيش... ولي شديداً صميميه و به خودش اجازه‌ي نظر دادن در همه‌ي مواردو مي‌ده چي‌كار بايد كرد؟ من سكوت رو انتخاب كردم كه دعوامون نشه و همه چي تموم شه. مخصوصاً كه تو دعوا شديداً ميره روي اعصابم با خونسردي كه بعدش نشون مي‌ده. شروع كرد به شاكي بازي كه چرا اينجوري مي‌كني صبا و نصيحت كردن در مورد رفتار اجتماعي و اين كه تو هنوز كوچولويي و اين چيزا رو نمي‌فهمي و...!!! قطع كردم. تا چند دقيقه گوشي رو نگه داشت بالاخره قطع كرد
...زنگ زد. حرف زديم. خندوندم براش آه كشيدم تحويلم گرفت بهم گفت دزد
حالم يكم بهتره اگه فقط اوني كه اول گفتم دلم براش تنگ شده هم بود خوب خوب مي‌شدم ولي نيومد بگه ماماني روزت مبارك. گرچه مي‌دونستم نصفه شبي كامپيوترنداره شايد فردا... هيچي نمي‌گم دوس ندارم سيريش يا مزاحم باشم
عادت ندارم كامنت دوني رو ببندم هرچي مي‌خواين بگين ولي نصيحت نه پليز
Tuesday, July 26, 2005
دلم مي‌خواد با آهنگ بچرخم اونقدر بچرخم كه سرم گيج بره و با تموم شدن آهنگ بيفتم رو زمين
بچرخ بچرخ بچرخ چرخ چرخ چرخ
لالالالالالا لالالالا لالالالالالا لالالالا ..................... .
دلم مي‌خواد با يكي حرف بزنم هركي مي‌خواد باشه فقط دوسش داشته باشم. من همه‌ي دوستامو دوس دارم
دلم مي‌خواد بخندم اونم از ته دل يا شايدم گريه كنم هق هق
داد بزنم
چرا شنبه نمي‌شه؟فكر نكن علافم ها كلي كار دارم حتي براي همين فردا صبح ولي... كلافه م. چرا صداي اين بلندتر نمي‌شه؟ مي‌خوام اونقدر بلند شه كه همه چي توش گم شه
شيندلر ليست گذاشتم. اينم بلندتر از اون نمي‌شه اشكم رو درآورد ولي آروم و بي صدا.
بعضي آهنگ ها ديوونه‌ها رو ديوونه تر مي‌كنه
:پ.ن
چه احساسي پبدا مي‌كني اگه وقتي حالت اينجوريه به يكي سلام بدي به جاي جواب سلامت بگه كاري داري؟ و وقتي بگي نه بره؟؟؟
Monday, July 18, 2005
خوب بد؟ خودمم نمي‌دونم. يه جورايي قاتي كردم. اين چند روز خيلي بد بود. كلي بدي كه از هيچ غلطي نمي‌تونستم راجع بهشون انجام بدم هيچ كمكي از دست من ساخته نبود. ديدن اون عكسها خوندن اون سكوت ها شنيدن ناراحتي هاي يه دوست ( از نظر من يه دوسته كه مثل همه‌ي دوستام دوسش دارم از نظر خودش نمي‌دونم) . ي
ديشب همه چيز يكم بهتر شد. سكوت ها تموم شد حداقل. يكم تونستم با كسي بچتم كه تو حرفاش بجز خنده نباشه.
خسته و بي‌حس ام. كلاس زبانمونو ديگه به اندازه‌ي سابق دوست ندارم يه سري از بچه هايي كه قبلاً اين كتاب رو خوندن و كلاس بعديشون تشكيل نشده و حالا دارن دوباره اين ترم آخر رو مي‌خونن كه با ما بيان بالا اومدن تو كلاسمون كه بدون هيچ دليلي اصلاً ازشون خوشم نمي‌اد دست خودم هم نيست.
حوصله‌ي خوندن كتاب هاي درست حسابي رو كمتر دارم تو اين چند روز به جاش كتاب جنايي مي‌خونم از اونايي كه نمي‌توني قبل از اين كه تموم بشه زمين بذاريش.
براي خودم يه طرح دارم كه مي‌خوام از اول مرداد عمليش كنم ولي هنوز كاملش نكردم حوصله‌ي كامل كردنش رو هم ندارم اميدوارم تا قبل از اين كه مرداد برسه حالم خوب بشه. يه جورايي مثل بازيه براي آدم شدن. كسي نمي‌خواد همراهي كنه؟ البته به شرطي كه مسخره نكنه
باز من دعوام شد. دعوا كه نه فقط داشت شوخي مي‌كرد منم حالم بد بود بدون هيچ حرفي گفتم حوصله ندارم باي. فكر كنم ناراحت شد
مي‌نويسم بيشتر براي اين كه خودم بفهمم تو ذهنم چه خبره وگرنه هيچ حرف خاصي براي گفتن نيست. غر زدن هم كاري خوبي نيست ولي فعلاً كار ديگه اي از دستم برنمياد
به نظر شما دعوا ها و مقايسه هايي كه تو اين مدت تو وبلاگشهر شد خيلي مسخره و بي‌رحمانه نبود؟
يه خواهش! مي‌شه اگه در مورد هر حرفي كه اينجا زدم نظر يا حرفي داريد همينجا بزنيد؟ گاهي وقت ها اصلاً نمي‌كشم كه تو حرف و چت بخوام جواب بدم .
Friday, July 15, 2005
Fix U
(coldplay)

When you try your best but you don't succeed
When you get what you want but not what you need
When you feel so tired but you can't sleep
Stuck in reverse

When the tears come streaming down your face
When you lose something you can't replace
When you love someone but it goes to waste
could it be worse?

Lights will guide you home
and ignite your bones
And I will try to fix you
High up above or down below
when you too in love to let it go
but If you never try you'll never know
Just what your worth

Lights will guide you home
and ignite your bones
And I will try to fix you
Tears streaming down your face
When you lose something you cannot replace
Tears streaming down your face and I
Tears streaming down your face
I promise you I will learn from my mistakes
Tears stream down your face and I
Lights will guide you home
And ignite your bones
And I will try to fix you
Thursday, July 14, 2005
خصوصي
مثلاً قرار بود اينجا سكرت باشه فكر كنم فقط مامانم باشه كه هنوز از اينجا خبر نداره. مامان نكنه تو هم مي‌خوني و صداشو درنمي‌اري؟؟؟؟
: يه جواب كوچولوي خصوصي به نسي
من شما رو فراموش نكرده بودم من داشتم از حسادت اينكه شما باهمين و من تنهام مي‌مردم. آدم دو سه روز حالش بده مي‌خواد تنها باشه نه براي هميشه اونموقع كه مي‌خواستم ... . آره من دوست ندارم كسي بهم گير بده دوست ندارم تو كارام دخالت كنه خيلي هم زود عصباني مي‌شم ولي مگه دوستي يعني اينا؟ راستي نسي خيلي دوست دارم(اگه بهم بگي چمچش مي‌كشمت)
خوب تموم شد اميدوارم سوتفاهم ها براي جفتمون رفع شده باشه شايد اونقدر هم بد نشد.
باز حرف دارم ولي باشه تو يه پست ديگه
يك سال و يك ماه پيش بود آخرين امتحانم رو دادم با بچه ها رفتيم هابيل بستني خورديم قرار بود ساعت يازده خونه باشم كه حركت كنيم. دقيقا سر يازده رسيدم خونه . رفتيم تهران فرداش مامان اينا رفتن. موبايل دستم بود تلفن جاهايي كه بودم رو داشتند انتظار داشتم دلشون برام تنگ بشه بهم زنگ بزنن و از همه‌چي برام تعريف كنن ولي...
بيشترين كسي كه به يادم بود اين بود. يه بار هم اين حالم رو پرسيد كه كلي روحيه گرفتم يه نفر ديگه هم بود كه گاهي حالم رو مي‌پرسيد ولي دوست هاي دخترم...
به نسي كه زنگ مي‌زدم يا گاهي كه خودش زنگ مي‌زد حرفي نداشت كه بهم بزنه دلم مي‌خواست حرف بزنم دلم مي‌خواست از چيزايي كه دلم براشون تنگ شده بود بشنوم ولي وقتي گفتم بحرف ديگه گفت آخه چيزي ندارم بگم... دلم خورد شد
سعيده هم يه بار زنگ زد تولدمو تبريك گفت و شايد يه بار هم خودم بهش زنگ زدم ولي احساس مي‌:ردم اونم حرفي نداره با من بزنه
بهترين دوستام چيزي نداشتن كه به من كه ازشون دور بودم بگن
يه نفر ديگه هم دوبار زنگ زد كه تمام اين يك ماه رو زهرم كرد طوري كه حتي به فكر سوزوندن سيم كارت افتادم(البته فقط در حد فكر)
تو اون يه ماه فهميدم هيچ‌كس رو ندارم و از اون موقع تا حالا تنهام تا ميام فكر كنم يه دوست دارم يه چيزي پيش مياد كه مي‌فهمم اشتباه كردم
تلفن اتاق من جداست. يه بار حالم بد بود دلم آرامش مي‌خواست از دوستام خواستم چند روز باهام كاري نداشته باشن. همه خيلي راحت اين درخواست رو ناديده گرفتن و وقتي به تلفن اتاقم جواب ندادم به اون يكي تلفن خونه زنگ زدن و تازه طلبكار هم بودن كه چرا گوشي رو برنمي‌داري؟؟؟ خيلي وقته ديگه كمتر كسي بهم زنگ مي‌زنه
همه وقتي بهت نياز دارن وقتي ناراحتن ميان سراغت وقتي غم و غصه دارن و دلشون مي‌خواد درددل كنن. از اين ناراحت نيستم خيلي هم خوشحال مي‌‌شم بتونم با گوش دادن به درددل كسي ودلداري دادن و هم دردي كردن و راه حل پيشنهاد دادن به كسي كه ناراحته و مغزش قفل كرده كمك كنم. ولي دلم هم مي‌گيره وقتي مي‌بينم همين آدمها همين دوستايي كه من يه زماني نزديكتريك كسشون بودم حالا فراموشم كردن.
اينا فقط يه درددل بود ببخشيد اگه سرتون رو درد آورد و حوصلتون رو سر برد
:اينم يه توضيح كوچولو براي سؤال اين
تمام بچه هاي دوستها و همكارهاي مامان من پسر هستند و من با خيلي از اينها بزرگ شدم علي هم كه گاهي ازش اسم مي‌برم يكي از همون دوستهاست كه يازده ساله باهم دوستيم. اون محسن هم كه نوشته بودم از همون دوست هاس كه متاسفانه به خاطر ديونه بازي ها و لجبازي هاي پدر و مادرش خيلي اذيت شده. ببخشيد اگه من گاهي وقتها يادم مي‌ره نوشته هامو جز خودم بقيه هم مي‌خونن اگه چيزي رو غيرعمدي گنگ نوشته باشم اگه بهم بگيد مثل اين توضيح مي‌دم
Wednesday, July 13, 2005
.اه من دوباره حالم بده
ديشب تا ساعت چهار و نيم داشتم كتاب مي‌خوندم وبه خاطر همين هم صبح نتونستم به موقع بيدار بشم. (مي‌خواستم مدل اتاقمو عوض كنم)
گاهي وقت ها تشخيص دادن راه ها از همديگه چقدر سخته
چرا
چرا اينقدر تو لوسي و از هر حرف كوچيك برا خودت يه كوه مي‌سازي و به خاطرش دپ مي‌شي؟؟؟؟ مسخره
زمين و زمان دارن رو اعصابم پياده روي مي‌كن
يكي بياد باهم بحرفيم يكم. نمي‌خواد كسي تحويلم بگيره فقط رو اعصابم قدم نزنه كافيه
؟كسي نيست
Monday, July 11, 2005

 Posted by Picasa
Sunday, July 10, 2005
حالم بده بده بده!
هوا يه بويي مي‌ده يه جورايي بوي خاك . بوي شمال مي‌ده چقدر خوش گذشت اصلاً دلم نمي‌خواست تموم بشه
حالم از خودم بهم مي خوره از دور و برم همين طور
با اين دعوا كردم
نظر دادن براي اين هم سخت شده
تخت خريدم
پنجشنبه پيش(روز تولدم) موهامو زده بودم. همشو صاف صاف شونه كردم پايين بدون يه ذره ژل يا هرچيزي كه بخواد نگهش داره قيافم از مظلومي در اومده مامان همش مي‌گه موهاتو بزن بالا عين بچه تخس ها شدي ولي خودم شديداً دارم با اين چتري هاي كوتاهم حال مي‌كنم
قانون خيلي چيز مزخرفيه! دين هم همينطور اصلاً تمام دستورات كلي مزخرفند. هر چيزي كه همه رو به يه چشم ببينه و راجع بهشون قضاوت كنه...
از راجع به كسي حرف زدن بدم مي‌اد حالم از مهدي وقتي قيافش رو يه جوري كرد و به ضحا گفت همون بهتر كه محسن رو نديدي تازگي ها بهم خورد مهدي بچه است تازه مي‌ره دوم راهنمايي ولي خوب اصلاٌ از رفتارش خوشم نمي‌اد شايد علي هم وقتي اون سن ها بوده همينجوري بوده ولي منم همونقدري بودم بدم نمي‌اومده ازش
هيچ وقت فكر نمي كردم اينقدر از خودم بدم بياد كاملاٌ از خودم نا اميدم دارم تمام تلاشم رو مي‌كنم كه با كسي كه ازش بدم مي‌اد فرق داشته باشم ولي مبارزه ي سختيه
جوجه هاي نوشي كجان يعني الان؟؟؟ فكر اينكه هر روز صدها مادر ديگه مي‌تونن به همين راحتي از ديدن بچه هاشون تو اين كشور گل وبلبل محروم بشن وحشتناكه البته اميدوارم نوشي عزيز زود زود به جوجه هاش برسه ولي بقيه...
بازم بوي شمال اومد
احساس مي‌كنم توي قفسم
يكي از سه تا كتابي كه نيما(پسر عمه ام) بهم كادو داده بود خوندم اسمش همه‌ي نام‌ها بود. يه كارمند بايگاني كل كه سرگرميش جمع كردن مطالب از مجله ها و... راجع به افراد مشهور بوده يه روز تصميم مي‌گيره كه از شناسنامه ي اين افراد هم كپي داشته باشه تا پرونه هاش كامل بشه. شبونه از دري كه خونشو به بايگاني كل وصل مي‌كرده و قانوناً حق استفاده ازش رو نداشته مي‌ره و برگه‌ي افرادي كه مي‌خواست پيدا مي‌كنه ولي يه برگه ي يه زن ناشناس رو هم به اشتباه با خودش مي‌اره. ناخوداگاه از اون هم كپي مي‌كنه و بدون اين كه دليلي داشته باشه تصميم به پيدا كردنش مي‌گيره. آقا ژوزه كه تا قبل از اين كاملاً تابع قانون و مقررات بايگاني كل بوده براي پيدا كردن زن ناشناس دست به هر خلافي مي‌زنه از جعل حكم تا شكستن شبونه ي پنجره‌ي مدرسه‌اي كه زن توش درس خونده براي پيدا كردن ردش و...
توي همين مدت كه مي‌گشته زن خودكشي مي‌كنه. آقا ژوزه يه روز موقع كار مي‌فهمه برگه‌ي زن سرجاش نيست واين يعني مردن زن. به قبرستون مي‌ره و با استفاده از اسم بايگاني كل مي‌فهمه زن خودكشي كرده و توي قطعه‌ي خودكشي كرده ها دفن شده. پياده راه طولاني رو توي قبرستان طي ميكنه و شب رو توي تنه ي يه درخت بالاي قبر زن ناشناس مي‌‌گذرونه صبح چوپاني رو مي‌بينه و چوپان بهش مي‌گه كه اون پلاك روي قبر ها رو عوض مي‌كنه تا مرده ها راحت باشن

چيز زيادي به آخرش نمونده ولي مي‌ذارمتون تو خماري مي تونيد بريد كتابشو بخونيد نويسنده‌اش هم ژوزه سارامگو همون نويسنده ي كتاب كوري ه

قصه ي آخر شب هم براتون گفتم ديگه چي مي‌خوايد؟ كوچولوهاي عزيز شب بخير(مشلك من نيست اگه روز اينو مي‌خونيد)
Sunday, July 03, 2005
سلام
خوبين؟ من اي بد نيستم. اين روزا يه جوراييه نه مي شه خوب بود نه مي شه بد بود تا حالت مي‌اد سر جاش بياد يه ضد‌ حال مي‌خوري و تا مياي دپرس باشي يه چيز خوب حالتو مي‌اره سر جاش! و اينجوري مي‌شه كه آدم مي زنه به سرش مثل من
خيلي شاهكاره صبح كه از خواب پا مي شي اشكتو در بيارن نه؟ راستي اين شعر(معر) ي كه روي آهنگ يار دبستاني براي احمدي نژاد(يا به قول نبوي الفنون) گذاشتن شنيديد؟؟؟ اگه گوش نكرديد همون بهتر كه گوش نكنيد حرص من كه شديداً در اومد هرچي فحش از دهنم در اومد به شاعر و خواننده هاش دادم. بابا مي‌خوايد براش آهنگ بسازيد چرا مي ر...نيد به آهنگ بقيه؟؟؟(با عرض معذرت) دلم يه آهنگ توپ مي‌خواد كه نه پيارسال(فكركنم)و امسال(اين يكي رو نديدم از مامان شنيدم) خوانندش اومده باشه تو تلويزيون و... نه توي فيلم كما توي صحنه هاي آماده شدن پسره براي حاضر شدن سر قرار اونم با كلي دروغ استفاده شده باشه و نه كسي بتونه روش بگه محمود احمدي نژاد! در ضمن صداشونم خيلي بد بود
تولد تهرانم خوش گذشت جاي همتون خالي. دوشنبه هم اينجا به بچه ها شام مي‌دم و اونوقت يه روز كه سرحال بودم كامل مي‌نويسمشون(شما مي‌تونيد اگه حوصلتون سر مي‌ره نخونيد)
وبلاگ نوشتن رو كه شروع مي كني اولش مي‌گي به هيچكي نمي‌گم فقط مال خود خودم باشه كه مجبور نشم خودمو سانسور كنم. البته اين حال هم ممكنه كه از همون اوول ذوق كني و به چند نفر بگي به هرحال اگه اون اول هم نگي بعد از يه مدت يه چيز جالب مي‌نويسي يه نظر جالب راجع به كسي مي‌دي و دلت مي‌خواد خودشم بدونه و آخرش وسوسه مي‌شي و به چند نفر مي‌دي يهو به خودت مي‌اي مي بيني از دوروبريات هركي اهل اينترنت هست وبلاگتو مي‌خونه اونوقته كه كم كم نمي‌توني خودت باشي همش بايد مواظب باشي الان اونايي كه اينو مي خونن و تو رو مي‌شناسن با خوندن اين نوشته چي فكر مي‌كنن نكنه به خودشون بگيرن نكنه ناراحت بشن نكنه چيزي كه دلت نمي‌خواد يكي بدونه از اين طريق بفهمه نكنه برات دردسر بشه و هزار تا نكنه ي ديگه... اونوقت پشيمون مي‌شي و هيچ كاري نمي‌توني بكني جز اين كه هي خودتو سانسور كني كم كم دوباره مي‌شي همون شخصيتي كه خارج از اينجا هستي همون ماسك رو زدي به صورتت و داري همون تظاهر ها رو انجام مي‌دي. من وقتي وبلاگ نوشتن رو شروع كردم آبان يا شايد هم آذر سالي بود كه كلاس سوم راهنمايي بودم يه سال از عمر وبلاگ هايي مثل هودر و خورشيد خانوم عزيزم مي‌گذشت و من چند ماهي بيشتر نبود كه با اين وبلاگشهر بزرگ كه اونموقع هنوز كوچيك و جمع و جور بود آشنا شده بودم كوچيكترين بلاگر نبودم ولي جزو جوون ترين ها بودم و اينجوري يه دوره ي جديد توي زندگيم شروع شد الان وقتي نوشته هاي اون موقع رو اون نوشته هاي اوليه يا حتي يه سال اول رو مي خونم بعضي جاهاش مي خندم گاهي به خودم و گاهي به اتفاق هايي كه افتاده بود ولي بعدش دلم مي‌گيره و دلم مي‌خواد بزنم زير گريه يه جور دلتنگي براي اون روزهاست كه گذشت. سهراب/ آيدين/ ناديا/ محي و..........
وسط هاي سال تحصيلي قبل بود كه از سانسور كردن خودم خسته شدم و ديگه ننوشتم تا همين چند ماه پيش كه دوباره شروع كردم همين جا نوشتن تو اين مدت سكوت يه بار اومدم يه وبلاگ ديگه بنويسم ولي نتونستم دوتا پست بيشتر بنويسم توش يه جوري بود دوسش نداشتم من خانوم كوچولو بودم نمي تونستم يه شخصيت جديد پيدا كنم حتي مجازي من ... نبودم
نوشتن راحت نيست خيلي وقتها بيان چيزي كه تو فكرته توي يه متن خيلي سخت مي‌شه مي‌توني بنويسي ولي نه درست اون چيزي كه مي‌خواستي ولي ننوشتن سخت تره مخصوصاً وقتي به نوشتن عادت كرده باشي.
كاش همه اينجا رو مي‌خوندن ولي نمي‌دونستن كه اين منم
مثلاً مي‌خواستم طولاني ننويسم مثلاً مي خواستم قبل از ساعت يك بخوابم. واقعاً اين اراده ي من منو كشته

!باي باي

:پ.ن
به اين هم سر بزنيد تازه به دنيا اومده
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator