Thursday, July 28, 2005
آدم باش! باشه؟ خوبه
ديروز كامل مدرسه داشتم. زنگ اول رياضي بد نبود معلمش جديد نيست خوش اخلاق هم هست (البته پسر ها برعكس ما ازش دل خوشي ندارن:)) ) درسا هم فعلاً چيز جديد يا سختي نداره. زنگ دوم زيست. معلمش جديده و فكر مي‌كنم خوب باشه منو ياد خاله ي مامانم مي‌ندازه فقط بديش اينه كه انتظار داره همزمان هم به درس گوش بديم و بفهميم هم همه ي تخته رو كه پر كرده نوشته باشيم تند تند مي‌نويسه و پاك مي‌كنه فعلاً كه كتاب هم نداريم بايد از رو همون نوشته ها بخونيم دفعه ي ديگه هم مي‌خواد بپرسه اميدوارم به خير بگذره جلوش ضايع نشيم. زنگ آخر هم شيمي با معلم خودمون يكم جديه و خيلي از بچه ها ازش بدشون مياد و بيشتريا هم ازش مي‌ترسن. نمي‌دونم چرا من نمي‌ترسم. به هر حال خيلي توپه! ديروز هم كلي سر كلاسش خنديديم و خودشم خندونديم. (خنديدنش هنوز بعد از دو سال برامون اتفاق مهميه) البته تقصير خودش بود خواست مثال بزنه گفت مثلاً هركسي كه نمي‌تونه بياد صبا رو از جاش بلند كنه جاش بشينه يهو همه ي كلاس گفتن چرا خانوم هركسي مي‌تونه و شروع كردن از كوچولويي و مظلومي!!!!!!!!!!!!!!! من گفتن و ضايع كردن اون آخرشم گفتيم خانوم برا اين مثال بايد بگيد سعيده كه هيچكي نمي‌تونه بلندش كنه (خود سعيده براي شيمي نمي‌مونه ) چند تا اتفاق ديگه هم افتاد كه تو اون موقعيت باعث خنده شد و تعريفش از اين هم لوس تر مي‌شه. در كل مدرسه خوش گذشت
ساعت سه نيلو اومد خونمون (نه اين نيلوي اينجا) و شيش رفتيم بيرون كادو خريديم بعدش هم رفتيم سفارش هاي اين معلم زيست رو (دو تا كتاب تست) گرفتيم و رفتيم هابيل . هنوز هفت ونيم نشده راه افتاديم كه برم كلاس زباو ولي از بس پياده رو ها ترافيك بود كه با وجود تمام سبقت هاي مجاز و غير مجازي كه گرفتيم پنج دقيقه دير رسيدم كه البته مهم نبود
ديشب اولش كابوس ديدم. نه اين كه فكر كنيد تاريكي و قيافه هاي وحشتناك ديده باشم خواب كسي رو ديدم كه به نزديك يك سال توي بيداري هم برام كابوس بود. نمي‌دونم چرا! تازگي ها نه ديدمش نه راجع بهش حرفي شده بود. هرچي ديشب بهش مي‌گفتم ببين من بيشتر از سه ماهه كه ديگه هيچ كاري به تو ندارم هيچ ربطي بهت ندارم كه مي‌خواي... باور نمي‌كرد. نمي‌دونم آخرش چي شد ولي فكر كنم براي يه لحظه بيدار شدم كه از شرٌش راحت شدم. امروز تو بيداري تو خيابون ديدمش!!! عوضش نزديكاي صبح يه خواب خوب ديدم كه خيلي كم يادمه فقط مي‌دونم خوب بود
بچه ام امروز زنگ گفت روزت مبارك
اوني گفتم ديشب تلفنش رو قطع كردم امروز اومد خونمون اونم با يه كادو!!!!! كم آوردم اساسي. تازه برگشته مي‌گه از دست من ناراحتي؟ گفتم نه بعدش هم گفتم ولش ديگه. گفت ديشب خيلي دپرس شدم ولي تقصير خودم بود ببخشيد. من چي بگم آخه؟!؟ شما بودين كم نمياوردين؟
مي‌دوني من آهنگ رو انتخاب نمي‌كنم. آهنگ خودش شروع مي‌شه تو ذهنم براي خودش مي‌زنه حتي اگه گوش نكنم خودش زمزمه مي‌شه. نمي‌دونم چه جوري توضيح بدم. ديشب هم آهنگ ذهنم سايه س سياوش بود
راستي حرف آهنگ شد يه آهنگ بود كه همون اوايل وبلاگم(حدود سه سال پيش) توي وبلاگ نويد كه هر چندوقت يه آهنگ رو وبلاگش مي‌ذاشت شنيده بودم و عاشقش شده بودم. نه اسم خودش يادم بود نه اسم خواننده‌اش امروز شانسي پيداش كردم و كلي ذوق كردم
يكي رفته شمال. اميدوارم اين چند روز يكم فكر كردن رو كنار بذاره و بهش خوش بگذره. شماهام براش دعا كنيد
:پ.ن
از امروز كه حالم خوب بود استفاده كردم كه يكم از چيزاي عادي تر بنويسم نه غرغر و هذيون هاي يه ذهن آشفته .
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
salam
hanoozam ghashang minevisi
khayli moddat bood nayoomade boodam
pishamo daram khar mizanam
behem sar bezan
bye

Anonymous Anonymous said...
يكي رفته شمال. هنوز فكر مي‌كنه. هنوز سياوش گوش مي‌ده. هنوز غرقه تو خودش. هنوز هيچي درست نشده....اما شما دعا كنين!

PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator