Thursday, July 14, 2005
يك سال و يك ماه پيش بود آخرين امتحانم رو دادم با بچه ها رفتيم هابيل بستني خورديم قرار بود ساعت يازده خونه باشم كه حركت كنيم. دقيقا سر يازده رسيدم خونه . رفتيم تهران فرداش مامان اينا رفتن. موبايل دستم بود تلفن جاهايي كه بودم رو داشتند انتظار داشتم دلشون برام تنگ بشه بهم زنگ بزنن و از همه‌چي برام تعريف كنن ولي...
بيشترين كسي كه به يادم بود اين بود. يه بار هم اين حالم رو پرسيد كه كلي روحيه گرفتم يه نفر ديگه هم بود كه گاهي حالم رو مي‌پرسيد ولي دوست هاي دخترم...
به نسي كه زنگ مي‌زدم يا گاهي كه خودش زنگ مي‌زد حرفي نداشت كه بهم بزنه دلم مي‌خواست حرف بزنم دلم مي‌خواست از چيزايي كه دلم براشون تنگ شده بود بشنوم ولي وقتي گفتم بحرف ديگه گفت آخه چيزي ندارم بگم... دلم خورد شد
سعيده هم يه بار زنگ زد تولدمو تبريك گفت و شايد يه بار هم خودم بهش زنگ زدم ولي احساس مي‌:ردم اونم حرفي نداره با من بزنه
بهترين دوستام چيزي نداشتن كه به من كه ازشون دور بودم بگن
يه نفر ديگه هم دوبار زنگ زد كه تمام اين يك ماه رو زهرم كرد طوري كه حتي به فكر سوزوندن سيم كارت افتادم(البته فقط در حد فكر)
تو اون يه ماه فهميدم هيچ‌كس رو ندارم و از اون موقع تا حالا تنهام تا ميام فكر كنم يه دوست دارم يه چيزي پيش مياد كه مي‌فهمم اشتباه كردم
تلفن اتاق من جداست. يه بار حالم بد بود دلم آرامش مي‌خواست از دوستام خواستم چند روز باهام كاري نداشته باشن. همه خيلي راحت اين درخواست رو ناديده گرفتن و وقتي به تلفن اتاقم جواب ندادم به اون يكي تلفن خونه زنگ زدن و تازه طلبكار هم بودن كه چرا گوشي رو برنمي‌داري؟؟؟ خيلي وقته ديگه كمتر كسي بهم زنگ مي‌زنه
همه وقتي بهت نياز دارن وقتي ناراحتن ميان سراغت وقتي غم و غصه دارن و دلشون مي‌خواد درددل كنن. از اين ناراحت نيستم خيلي هم خوشحال مي‌‌شم بتونم با گوش دادن به درددل كسي ودلداري دادن و هم دردي كردن و راه حل پيشنهاد دادن به كسي كه ناراحته و مغزش قفل كرده كمك كنم. ولي دلم هم مي‌گيره وقتي مي‌بينم همين آدمها همين دوستايي كه من يه زماني نزديكتريك كسشون بودم حالا فراموشم كردن.
اينا فقط يه درددل بود ببخشيد اگه سرتون رو درد آورد و حوصلتون رو سر برد
:اينم يه توضيح كوچولو براي سؤال اين
تمام بچه هاي دوستها و همكارهاي مامان من پسر هستند و من با خيلي از اينها بزرگ شدم علي هم كه گاهي ازش اسم مي‌برم يكي از همون دوستهاست كه يازده ساله باهم دوستيم. اون محسن هم كه نوشته بودم از همون دوست هاس كه متاسفانه به خاطر ديونه بازي ها و لجبازي هاي پدر و مادرش خيلي اذيت شده. ببخشيد اگه من گاهي وقتها يادم مي‌ره نوشته هامو جز خودم بقيه هم مي‌خونن اگه چيزي رو غيرعمدي گنگ نوشته باشم اگه بهم بگيد مثل اين توضيح مي‌دم
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
salam saba
nemikhastam befahmi ke weblogeto daram mikhoonam vali kheili tond dari pish miri .eshtebah mikoni parsal ke to rafti tehran khodet midooni oon rooz ke rafti teh , chon gharar bood 1mah bemooni geryam gereft chon oonmoghe behtarin doostam boodio alanam hasti,age inrooza tanhatar shodi moghaser khodeti.chon rafti tehran maro yadet raft o zangam mizadam hamash man harf mizadam . darzemn vaghti khodet migi mikham tanha basham age beharfet goosh nadi ke avizoon mishim agaram be khasteye khodet amal konimam ke injoori migi ,taze khodet midooni ke age 1ki bekhad be yechizi gir bede zood asabani mishi ,age manam ziad too karat dekhalat nakardam vase hamin akhlaghet boode ! kehili chizaye dige hast mikham begam vali felan sareto dard nemiaram.
Good Luck%%-
bye

Anonymous Anonymous said...
من منظوري نداشتما! ديگه تا وقتي برنگشتم لينك منو نذار. اونا من نيستم شايدم من اونام و خودم نمي دونم. منم تناهم. تو اوج تنهاييم در حالي كه كلي حرف دارم. چي كنم؟

PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator