سلام خوبين؟ من اي بد نيستم. اين روزا يه جوراييه نه مي شه خوب بود نه مي شه بد بود تا حالت مياد سر جاش بياد يه ضد حال ميخوري و تا مياي دپرس باشي يه چيز خوب حالتو مياره سر جاش! و اينجوري ميشه كه آدم مي زنه به سرش مثل من خيلي شاهكاره صبح كه از خواب پا مي شي اشكتو در بيارن نه؟ راستي اين شعر(معر) ي كه روي آهنگ يار دبستاني براي احمدي نژاد(يا به قول نبوي الفنون) گذاشتن شنيديد؟؟؟ اگه گوش نكرديد همون بهتر كه گوش نكنيد حرص من كه شديداً در اومد هرچي فحش از دهنم در اومد به شاعر و خواننده هاش دادم. بابا ميخوايد براش آهنگ بسازيد چرا مي ر...نيد به آهنگ بقيه؟؟؟(با عرض معذرت) دلم يه آهنگ توپ ميخواد كه نه پيارسال(فكركنم)و امسال(اين يكي رو نديدم از مامان شنيدم) خوانندش اومده باشه تو تلويزيون و... نه توي فيلم كما توي صحنه هاي آماده شدن پسره براي حاضر شدن سر قرار اونم با كلي دروغ استفاده شده باشه و نه كسي بتونه روش بگه محمود احمدي نژاد! در ضمن صداشونم خيلي بد بود تولد تهرانم خوش گذشت جاي همتون خالي. دوشنبه هم اينجا به بچه ها شام ميدم و اونوقت يه روز كه سرحال بودم كامل مينويسمشون(شما ميتونيد اگه حوصلتون سر ميره نخونيد) وبلاگ نوشتن رو كه شروع مي كني اولش ميگي به هيچكي نميگم فقط مال خود خودم باشه كه مجبور نشم خودمو سانسور كنم. البته اين حال هم ممكنه كه از همون اوول ذوق كني و به چند نفر بگي به هرحال اگه اون اول هم نگي بعد از يه مدت يه چيز جالب مينويسي يه نظر جالب راجع به كسي ميدي و دلت ميخواد خودشم بدونه و آخرش وسوسه ميشي و به چند نفر ميدي يهو به خودت مياي مي بيني از دوروبريات هركي اهل اينترنت هست وبلاگتو ميخونه اونوقته كه كم كم نميتوني خودت باشي همش بايد مواظب باشي الان اونايي كه اينو مي خونن و تو رو ميشناسن با خوندن اين نوشته چي فكر ميكنن نكنه به خودشون بگيرن نكنه ناراحت بشن نكنه چيزي كه دلت نميخواد يكي بدونه از اين طريق بفهمه نكنه برات دردسر بشه و هزار تا نكنه ي ديگه... اونوقت پشيمون ميشي و هيچ كاري نميتوني بكني جز اين كه هي خودتو سانسور كني كم كم دوباره ميشي همون شخصيتي كه خارج از اينجا هستي همون ماسك رو زدي به صورتت و داري همون تظاهر ها رو انجام ميدي. من وقتي وبلاگ نوشتن رو شروع كردم آبان يا شايد هم آذر سالي بود كه كلاس سوم راهنمايي بودم يه سال از عمر وبلاگ هايي مثل هودر و خورشيد خانوم عزيزم ميگذشت و من چند ماهي بيشتر نبود كه با اين وبلاگشهر بزرگ كه اونموقع هنوز كوچيك و جمع و جور بود آشنا شده بودم كوچيكترين بلاگر نبودم ولي جزو جوون ترين ها بودم و اينجوري يه دوره ي جديد توي زندگيم شروع شد الان وقتي نوشته هاي اون موقع رو اون نوشته هاي اوليه يا حتي يه سال اول رو مي خونم بعضي جاهاش مي خندم گاهي به خودم و گاهي به اتفاق هايي كه افتاده بود ولي بعدش دلم ميگيره و دلم ميخواد بزنم زير گريه يه جور دلتنگي براي اون روزهاست كه گذشت. سهراب/ آيدين/ ناديا/ محي و.......... وسط هاي سال تحصيلي قبل بود كه از سانسور كردن خودم خسته شدم و ديگه ننوشتم تا همين چند ماه پيش كه دوباره شروع كردم همين جا نوشتن تو اين مدت سكوت يه بار اومدم يه وبلاگ ديگه بنويسم ولي نتونستم دوتا پست بيشتر بنويسم توش يه جوري بود دوسش نداشتم من خانوم كوچولو بودم نمي تونستم يه شخصيت جديد پيدا كنم حتي مجازي من ... نبودم نوشتن راحت نيست خيلي وقتها بيان چيزي كه تو فكرته توي يه متن خيلي سخت ميشه ميتوني بنويسي ولي نه درست اون چيزي كه ميخواستي ولي ننوشتن سخت تره مخصوصاً وقتي به نوشتن عادت كرده باشي. كاش همه اينجا رو ميخوندن ولي نميدونستن كه اين منم مثلاً ميخواستم طولاني ننويسم مثلاً مي خواستم قبل از ساعت يك بخوابم. واقعاً اين اراده ي من منو كشته !باي باي :پ.ن به اين هم سر بزنيد تازه به دنيا اومده |
تو هم مطلب بدی یا مسئله داری نمینویسی که نگران باشی کسی ناراحت بشه یا به کسی بر بخوره .
بیایم هممون با نام خودمون همونی باشیم که در واقعیت هستیم .
حالا منو بگی که باید مواظب باشم حضرات از نوشته هام آتو نگیرن و منو نفرستن آب خنک یه چیزی !
امیدوارم موفق باشی