يكي منو وگيره دارم ذوق مرگ مي شم!
آخه با كلي پاچه خاري و نفس من بيدي كردن بالاخره موفق شدم مامان رو ساعت 1 نصف شب راضي كنم كه صبح نيايم قزوين برا امتحان من و بمونيم تهران و منو ببره پارك شفق براي قرار!
من از هولم گفتم همون ساعت 8:30 كه قرار اول بود بريم بگذريم كه مامان چقدر آيه ي ياءس خوند كه حالا ممكنه از ديروز كه تو آن نشدي جاي قرار دوباره عوض شده باشه، ممكنه هيچكي رو نشناسي يا هيچكي تو رو نشناسه خلاصه در نااميدي تمام رفتم.
اولش چند نفر بوديم كه خوب همديگه رو نمي شناختيم و هي قدم مي زديم تا اين كه بالاخره
اما درون باغ ... كه با يكي از دوستاي وبلاگ خونش اومده بود اومد جلو و گفت شما هم وبلاگ نويسيد؟ ما هم گفتيم آره يه چند تا پسرم اون دورو برا بودن كه وقتي پشتشون به ما بود شنيدم كه داشتن مي گفتن اين
كيانفر ... بقيش رو نفهميدم! ولي چون پشتشون بود نديدمشون! كم كم عده زياد شدن و حسابي شلوغ شديهو يكي كه از من پرسيده بود كي هستي و من هم گفته بودم
خانوم كوچولو گفت: اااا
خانوم كوچولو كه الان اونجا بود كه!!!! و اينجوري بود كه من
سميرا رو پيدا كردم و كلي هم برا خودم ذوق كردم كه يادش بود من براش نظر گذاشتم و وبلاگمم خونده!!!
يه سري آدم معروف هم كه وبلاگاشونو مي خوندم ديدم و با
پرستو هم عكس گرفتم.
خيلي دلم مي خواست بيشتر باهاش حرف بزنم ولي از بس سرش شلوغ بود كه به همون خواهش براي يه عكس اكتفا كردم!
راستي مامانم هم كلي تعريف شنيد كه چه مامان خوبي هست كه ورداشته منو آورده وچقدر روشن فكره و از اين جور حرفا ...
بعدش هم دوباره گشتم
سميرا و
شرك رو پيدا كردم و با اونا هم عكس گرفتم.
راستي
رنگين كمان رو هم ديدم ولي خوب روم نشد برم سلام عليك كنم آخه خوب من اونو مي شناختم اون كه منو نمي شناخت!
تازه بقول دوپونت از اونم بالاتر ناصر عزتي رو ديدم!!!!!!!!! من كه نمي شناختمش ولي ديدم چند نفر دارن مي گن
آقاي عزتي... آقاي عزتي... منم در كمال فوضولي همونجا واستادم كه ببينم بالاخره كي جوابشونو ميده :Dآخرش هم فهميدم ولي باز روم نشد برم جلو(خوب چيكار كنم خجالتيم!) مي خو.استم به خاطر فارسيديك و فارسي جوك هم تبريك بگم و بپرسم پس اين فارسي بار كي مياد ولي دقيقاً قبل از رفتنمون كه موقعيت صحبت پيش اومد از بس ذوق كرده بودم و هول شده بودم كه حتي يادم رفت بگم بيايد عكس بندازيم چه برسه به حرفاي ديگه(خودم مي دونم بابا نگيد نديد پديدم كه تا يه آدم معروف مي بينم دست و پامو گم مي كنم)خلاصه كلي كساي ديگه هم ديدم كه خوب با يه سري سلام عليك كردم يه سري هم خجالت كشيدم و از دور فقط نگا كردن!
خيلي خوش گذشت فقط چند نفر رو كه خيلي دلم مي خواست ببينم نديدم حالا نمي دونم نيومده بودن يا من پيداشون نكردم از جمله
خورشيد خانوم ،
آيدا،
من خودم احسان(البته اينو فكر مي كنم ديدم ولي مطمئن نيستم)،
مريم،گوليه!
نوشي هم كه چند شب پيشش تو چت به من گفته بود مياد ولي هرچي گشتم پيداشون نكردم!
يه نفر هم براي دومين بار بنده رو سركار گذاشت و تشريف نياورد!كه بود مي گفت حالا كه فرصت پيش اومده تو بايد بياي؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا يه چيز جالب اين كه مامان من هم همش مي گفت پس
سهراب كو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مامان هم ماماناي قديم!!!!!!!!!!!!!!!! :D
نسترن خانوم هم كه در كمال بچه مثبتي موندن و امتحان المپياد دادن(اون المياد رياضي بود من علوم)
جاي
نسي جونم، آيدين عزيز كه همين بغل پارك توي دبي بود و
ويروس بوي عزيز كه اونم به قول خودش تو كيش در تبعيد به سر ميبره خيلي خيلي خالـــــــــــــي بود!!!
ما ساعت دوازده برگشتيم آخه آقا سينا تا مامان نبود مشقاشو نمي نوشت و ما هم بايد ديگه سه و نيم 4 ميومديم قزوين. ولي حيف شد چون وقتي ميومديم هنوز دخترا نيومده بودن(اوهووووو اوهووو) يه جورايي دلم براشون كباب شد اصلاً نمي تونم تصورشم بكنم كه اونجوري زندگي كنم كاش مي شد سرپرستي هر كدومشونو يه خانواده تقبل مي كردن اونا بيشتر از هر چيزي به محبت نياز داشتن . فكر نمي كنم هيچ چيزي به اندازه ي بلاگر هايي كه با مهربوني بهشون آب ميوه و شكلات مي دادن خوشحالشون كرده باشه البته كلاً برنامه ي خوبي بود ولي حيف كه من نتونستم تا آخرش بمونم.
در آخر بايد اضافه كنم كه وقتي رسيديم خونه داشتم مي مردم از بي وبلاگي كه اين چيزا رو توش بنويسم و خيلي هم هيجان زده بودم (آخ اگه اونموقع به وبلاگ دسترسي داشتم چه متن توپي ميشد من وقتي به يه چيزي مدت طولاني فكر كنم بعدش ديگه نمي تونم چيزهايي كه اولش به ذهنم رسيده بود بنويسم)
خلاصه رفتم،ديدم،ذوق مرگ شدم و حالا برگشتم و نمي دونم كه فردا جواب مدرسه رو چي بدم؟
لطفاً نظرات و پيشنهاداتتونو در مورد چاخاني كه بايد فردا تحويل مدرسه بدم تا ساعت 12 امشب به وسيله ي كامنت يا ميل بهم برسونيد آفلاين هم اگه مي خوايد بزنيد رو اون حاضر غايب كنار نزنيد چون ديگه با اون آن نميشم به اين آي دي:khanum_kuchulooo مي تونيد آف بزنيد ولي.
خوب فعلاً خبلي وراجي كردم! تا بعد
پ.ن.
من يه ساعت نشستم به همه ي اينا لينك دادم ولي يهو كامپيوترم قاط زد خوشبختانه متن رو save كرده بودم ولي لينكها همه از بين رفت حالا هم شرمنده اصلاً حالش نيست دوباره از اول بذارم ايشالا فردا.
راستي اين خانوم كوچولو كه
ناصر عزتي نوشته منمــــــــــــــــــا!!!!!!!!