Sunday, March 20, 2005
600 khat matlab neveshtam in avazi page ro bast:-L
man dige hich harfi nadaram felan!=;
Saturday, March 19, 2005
havijoori felan ino dashte bashin farda up mikonam;) Posted by Hello
Wednesday, March 16, 2005
سلام
خوبی؟ من که اصلاً خوب نیستم. دلم می خواد گریه کنم البته دلم می خواد که نه به زور جلوشو گرفتم که نیاد. دقیقاً نمی دونم چرا ولی حالم خیلی بده. شاید تقصیر اونه که دپرس بود. تقصیر او که ....
جاتون خالی امسال 4شنبه سوریمون خیلی توپ شد کلی خندیدیم کلی از رو آتیش پریدیم و کلی خوش گذشت یکی از بهترین 4شنبه سوری های عمرم بود ولی اون موقع هم یکم ته دلم ناراحت بودم ولی هی سرم گ/رم می شد. راستی انا مجروح!(نه که من خیلی عاشق عربی ام) 2بار تیکه ی کپسولی خورد بهم. دفعه دومیش چیزی نبود درد هم نداشت ولی اولی همون اول شب بود اونقدر درد گرفت که گفتم نمی تونم از رو آتیش بپرم! ولی خوب شانس آوردم و دردش با این که زیاد بود ولی اونقدر طولانی نشد.
یه آویزون هم بود(البته به من آویزون نبودا) که خیلی بد بهم نگا می کرد فکر کنم یه چند تا چیز که نباید می دید و می شنید شنیده باشه مثلاً شوخی های من و نسی رو ولی به هر حال مهم نیست. آب که از سر ما گذشته حالا چقدرش مگه فرقی هم می کنه؟
می دونی اصلاٌ برام مهم نیست ریشه ی این 4شنبه سوری چیه و به کی و کجا برمی گرده در این یه مورد حتی اگه کار عربها هم باشه مهم نیست من خیلی دوسش دارم.
وقتی دپرسم چیز زیادی نمی خوام فقط یکم احساس همدردی یکم محبت و یکم جدی گرفته شدن نیاز دارم البته نه از طرف هر کسی از طرف یکی که خودم دوسش داشته باشم یه حداقل ازش بدم نیاد ولی نمی دونم چرا هیچ وقت یکی پیدا نمی شه که آرومم کنه تو اینجور مواقع یا کسی که می خوامش در دسترس نیست یا حتی اگه هم باشه نمی تونه درک کنه من چی می خوام.
الان خیلی می ترسم دقیقاٌ نمی دونم از چی شایدم می دونم. الان فقط به احساس اطمینان احتیاج دارم به امنیت به این که تنها نباشم ولی کسی نیست اینا رو بهم بده.
نمی دونم نمی دونم نمی دونم! این کلمه الان دقیقاً منو توصیف می کنه.

تذکر: من برا دل خودم می نویسم همین و بس
Tuesday, March 15, 2005
سلام
خوبین؟ من اومدم!
می دونم هیچکی به حرفم گوش نکرده و منتظرم نمونده. بهتر چون اگه منتظر مونده بودین زیر پاتون علف سبز شده بود.
نمی دونم چی بگم نوشتن یادم رفته. ولی می خوام بنویسم من میتونم! حتی تایپ فارس رو هم یادم رفته الان دارم جون میدم تا اینا رو تایپ کنم.
فردا 4شنبه سوریه! امسال میشه سومین عید وبلاگ من! پیر شدم به همین راحتی! بگذریم
فردا اردلان جونم میاد قزوین که 4شنبه سوری رو پیش ما باشن دلتون بسوزه. اردلان پسر خاله ی منه سال دیگه میره کلاس اول یه وجب قد داره 100 متر زبون . یکی از نفس های منه. یه عکس باحال ازش دارم که بعدا می ذارم ببینینش(اسکن نکردم)خیلی چیزا می خواستم بنویسم ولی تنبلیم میومد حالا که شروع به نوشتن کردم همش پریده. اصلاً این خاصیت نوشتنه من اینم یادم رفته بود!
فعلاً بسه همین که شروع کردم خودش خیلیه. فقط یه خواهش نمی خوام کسی از آشناها اینجا رو بخونه پس لطفاً اگه آشنای اون علامت ضربدر اون بالا رو میبینی؟ یه کلیک ناقابل روش بکن. یا حداقل نه به روی خودت بیار که اینجا رو می خونی نه برو به بقیه بگو وگرنه دوباره می رم و ایندفعه دیگه بر نمی گردم.
الانم دیگه:
خوشید رفته منم می رم بخوابم.
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator