سلام
خوبین؟ من اومدم!
می دونم هیچکی به حرفم گوش نکرده و منتظرم نمونده. بهتر چون اگه منتظر مونده بودین زیر پاتون علف سبز شده بود.
نمی دونم چی بگم نوشتن یادم رفته. ولی می خوام بنویسم من میتونم! حتی تایپ فارس رو هم یادم رفته الان دارم جون میدم تا اینا رو تایپ کنم.
فردا 4شنبه سوریه! امسال میشه سومین عید وبلاگ من! پیر شدم به همین راحتی! بگذریم
فردا اردلان جونم میاد قزوین که 4شنبه سوری رو پیش ما باشن دلتون بسوزه. اردلان پسر خاله ی منه سال دیگه میره کلاس اول یه وجب قد داره 100 متر زبون . یکی از نفس های منه. یه عکس باحال ازش دارم که بعدا می ذارم ببینینش(اسکن نکردم)خیلی چیزا می خواستم بنویسم ولی تنبلیم میومد حالا که شروع به نوشتن کردم همش پریده. اصلاً این خاصیت نوشتنه من اینم یادم رفته بود!
فعلاً بسه همین که شروع کردم خودش خیلیه. فقط یه خواهش نمی خوام کسی از آشناها اینجا رو بخونه پس لطفاً اگه آشنای اون علامت ضربدر اون بالا رو میبینی؟ یه کلیک ناقابل روش بکن. یا حداقل نه به روی خودت بیار که اینجا رو می خونی نه برو به بقیه بگو وگرنه دوباره می رم و ایندفعه دیگه بر نمی گردم.
الانم دیگه:
خوشید رفته منم می رم بخوابم.
go on :P