Friday, January 30, 2009
برای او که هست،همیشه هست
تا چند ساعت پیش می خواستم بیام و بنویسم که حالم خوبه وآرومم و زندگی برام جریا پیدا کرده و کلی حرف بزنم. الان میدونم که ساده بودم و شاید زیادی خوشبین ولی هنهوز سر حرفم هستم که زندگی برام دوباره به جریان افتاده و حتی اگه همه ی خوبی های این چند روز غیرواقعی بودن(که خیلی هاش نبودن) باز برام لازم بود. دارم یکم به خودی که دوس دارم نزدیک می شم دوباره. اعتماد به نفس پیدا کردم که اگه از چیزی راضی نیستم می تونم تغییرش بدم.
یه پست خیلی وقته رو دلم مونده که احتمالا همین روزها می نویسمش.
لینکدونی اینجا رو به گوگل منتقل کردم و یکم طول می کشه کامل بشه. فید بعضی ها رو هم گوگل ریدر پیدا نکرد. اگه لینکتون نیست خودتون می دونید فیدتون رو بهم بدید لطفا.
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
روزگار غربیه انگار خاکستر مرده رو همه پاشیدن با همه سر جنگ و دعوا داریم می گن یه روزی یه پادشاه بوده که از زیر دستاش می خواهد چیزی براش بسازند که نه در هنگام شادی خیلی سرمست بشه و نه در هنگام مشکلات و مصیبتها خیلی ناراحت و افسرده بشه همه می گن همچی چیزی وجود نداره ولی یه وزیر باهوش داشته براش یه انگشتتر جادویی می اره که روش نوشته بود ((این نیز بگذرد))
شاه انگشترا تو انگشتش می کنه و وقتی خیلی شاده بهش نگاه می کنه که نوشته این نیز بگذرد و زیاد مغرور و سرمست نمی شه و وقتی هم ناراحته ......
مثل اینکه شما هم یدونه از این انگشترا می خواین .
راستی داشتم وبگردی می کردم وبلاگتونا دیدم ادما یادغصه هاش می ندازه و یاد احمدی نژاد
موفق باشی

PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator