چه خوبه که فردا تعطیله! دانشگاه خوبه خوش می گذره، بیشتر درس ها دوست داشتنی ان مخصوصن شنبه ها ولی از بس رفت و اومدش طولانی و خسته کننده شده برام از تعطیلی خوشحال می شم. امروز بعد از مدتها بدجوری دلم می خواست ویولن بزنم. خونه خیلی شلوغ بود همه اینجا بودن. آخر نزدم. دوس ندارم کسی گوش کنه. نمی دونم زندگیم خوبه یا نه. فکر می کردم همه چیز خوبه. دارم یکم شک می کنم. شاید داشتم خودم رو گول می زدم. شاید اونقدرهام که وانمود می کنم خوب نباشم. چقدر بده که هیچکی با من حرف نمی زنه. امروز به وضوح دیدم حتی وقتی سر حرف رو باز می کنم وقتی می خوام حرف بزنم هم کسی نمی خواد با من حرف بزنه. اشکال از خودمه می دونم هم صحبت خوبی نیستم در واقع هم صحبت بدی ام. دلم یه گروه دوستی می خواد. از همونایی که توی پارک بودن. چهار پنج تا دختر و پسر که همه جا با هم برن، بخندن، حرف بزنن، بحث کنن... تو داشتن یه دوست ساده هم موندم اونوقت چه چیزایی می خوام.
پ.ن: این پست دیشب نوشته شده بود و قرار هم بود همون دیشب فرستاده بشه ولی بین ساعت یک تا دو دیشب هرکاری کردم نتونستم بلاگر رو باز کنم