ديروز عيد غدير و بود و ما هم كلي مهمون داشتيم! اصلاً فكر نمي كرديم كه حالا كه بابا نيست هم بيان ديدنمون ولي اومدن و گفتن بالاخره سه تا سيد اينجاس ديگه!!!يادش بخير سال اولي كه اومده بوديم قزوين (من كلاس چهارم بودم) اصلاً خبر نداشتيم كه!!! با خيال راحت نشسته بوديم تو خونمون كه يهو ديديم سيل مهمونا شرو شد و حالا نيا كي بيا، من كه خودم نصف مهمونا رو نمي شناختم آخه كلاً تمام فاميلياي ما تو قزوين خيلي خيلي نسبت دوري باهامون دارن! البته ديروز نسترن خانوم جونم هم با نيلو نوشين اومدن ديدنم كه خيلي خوش گذشت و يه اتفاقي هم افتاد كه من يه ساعت داشتم مي خنديدم ولي نمي نويسم چون اگه بنويسم نسترن منو مي كشه.
ديشب ركورد شكوندم! از ساعت حدود 11 تا 3 داشتيم با سهراب چت مي كرديم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! در واقع بيشترش صرف نقشه اي شد كه خودمون هم مي دونستيم امكان شدنش 1 در هزاره(و همون طور كه حدس ميزدم با شكست مواجه شد) اما خوب خيلي كيف داد تو نوشته ي بعدي كه در مورد امروزه بيشتر راجع بهش مي نويسم .