سلام من برگشتم!(خوب تهران بودم ديگه)
حالا هم مي خوام تعريف كنم كه اين چند روز چطور گذشت.
22بهمن
رفتيم پارك سنگي (جمشيديه) خيلي خوش گذشت. بعدش هم حدود ساعت 3-4 بود كه رفتيم تو پاساژ آرين كافي شاپ بعدش هم رفتيم شهر كتاب همونجا. داشتم دنبال چراغها را من خاموش مي كنم مي گشتم كه عمه مينا گفت من دارم كلي ذوق كردم! آخه چند وقت بود كه داشتم دنبال اين كتاب مي گشتم ولي تو قزوين نديده بودمش. يه كتاب ديگه هم بود كه همش مردد بودم بخرم يا نخرم ارباب حلقه ها (دو برج) بود آخرش هم نخريدم آخه اگه اوليش رو نداشته باشم كه فايده نداره ولي كتاب هابيت رو كه تقريباً مقدمه ي ارباب حلقه هاست خريدم. راستي يه تقويم ديواري تن تن بود كه حسابي وسسوسه شدم بخرمش ولي آخه دو و پونصد بود مامان از بس گفت گرونه كه منصرفم كرد در ضمن نسترن يه سري كارت بازي كوييديچ گرفتم با هم بازي كنيم! (راستي اين جاها رو با عمه مينا، نينا،محمد،مامانم اينها و مهم تر از همه نَفَسَكَم كه كلي هم شيرين كاري كرد ) بعدش هم رفتيم خونه و شب هم كه حدود نيم ساعت آتيش بازي بودو از پنجره تماشا كرديم. خوب بعدش هم خوابيديم ديگه! تموم شــــــــــد!
23بهمن
صبح با نينا و مامان رفتيم استخر (اركيده) من آخرين باري كه استخر اركيده رفته بودم هنوز پام به قسمت كم عمقش هم نمي رسيد!!! نمي دونيد چقدر كيف داره تو سرماي زمستون روي آب داغ بخوابي و ابرها رو كه از بالاي سرت رد مي شند تماشا كني مخصوصاً كه بجز ما فقط يك نفر و گاهي وقتهام ديگه خيلي زياد مي شدن سه نفر بيشتر توي قسمت پر عمق نبودن!!! يعني كاملاً اختصاصي بود !!! حالا كلي شنا كرديم و تازه ساندويچ سوسيس هم خورديم كه نينا گفت بياين مسابقه ي استقامت!!!حودش 18 دور عرض استخر رو بدون توقف قورباغه رفت!!!مامان حدود 14 دور با يكم مكث رفت بعدش وايستاد من هم 10 دور اول رو بدون توقف رفتم و چند دور آخر رو يكمي مكث كردم ولي خوب به هر حال خيلي خوب بيد.
بعدش هم رفتيم سينا پارسا رو برداشتيم و رفتيم خونه ي عمه مينا اينا كه شب با هم بريم كلبه ي بازي و خنده (حالا همون دنياي بازي من چي كاره بيدم كه زمان ما اسمش اون بيد؟؟؟؟؟)عصري كه رفتيم اين نَفَسَك من هرچي كه سوار ميشد ديگه پياده نمي شد كه وقتي هم به زور پيادش مي كرديم يك عالمه گريه ميكرد و جيغ ميزد تازه اين كه خوب بود روسري عمه مينا رو هم از سرش مي كشيد وچند بار هم نزديك بود عينكش رو پرت كنه !!! شبش هم رفتيم ساندويچ خورديم جاتون خالـــــــــــــي.
24 بهمن
صبح كه هيچ خبري نبود منم كه تا ساعت 5/11 خواب بيدم!!!! عصر هم با عمه مينا و نينا رفتيم كنسرت (زنونه بود وگرنه خوب محمد و نيما ميومدن و عمه مينا نفس منو نگه مي داشت)كنسرت بدي نبيد ولي پر بود از سوتي ! اين خانوم خاطره ي پروانه كلي آهنگا رو كه اشتباهي خوند هيچي اي ايران رو هم كه همه وايستاده بودن و داشتن باهاش همراهي مي كردند دو مصرع رو جابه جا خوند!!!مردم يه چيز مي خوندن اون يه چيز ديگه!!!
كلي دلم سوخت كه چرا ديشبش بليط نداشتيم آخه شب قبلش كنسرت گروه پري رخ بود. منم خيلي پري زنگنه رو دوست دارم(اوهو اوهووووووووووو)
تو راه برف ميومد من خيلي دوست دارم تو شب تو ماشين نشسته باشم و برف بياد (دَم خونه ي مامامي از بس برف اومده بود من گفتم شنبه تعطيله!)
25 بهمن
صبح زود (حدود 11) راه افتاديم اومديم قزوين و من تو اين همه مدت كه تهران بوديم نتونستم برم سينما(اوهوو اوهوو) من چي كار كنم كه قزوين قراضه همش دو تا سينما داره كه فيلماش يا قديميه يا دير دير عوض مي كنه؟
اينجا هم كه كلي برف بازي كرديم و يه آدم برفي ديگه هم ساختيم كه عكسش رو ميدم يكي (هر كي زودتر آنلاين بشه برام بذاره اينجا)
در تمام اين چند روز داشتم از بي اينترنتي و از اون مهمتر بي وبلاگي مي مردم!!!!!