اصلاً حوصله ندارم نه اين كه دپرس باشم ها در واقع مي تونم بگم هيچ احساسي ندارم دليلش هم يكم كلاس زبان امروزمه يكم خنده هاي بيش از حدي كه امروز كردم و آخر از همه هم فشاري كه از دست نسترن و آيدين كه دو نفري بر عليه من بد بخت توطئه كرده بودنه! راستي يكي نيست به من بگه اصلاً دعواي اين دو نفر به تو چه؟ اصلاً تو چيكاره بيدي؟
بنابراين من ديگه ازتون نمي پرسم آشتي كردين يا نه خودتون هر وقت آشتي كردين خبرشو به منم بدين .نكردين هم ديگه من چيكاره بيدم؟
در ضمن به زودي در اينجا هر از گاهي يه چيز جديد به اسم ماجراهاي خانوم X و آقايY اضافه ميشه مطمئنم كه جالب ميشه .اين دو نفر واقعي هستنند و خود خانومX دوست منه و من ماجراها رو از زبون خودش مي شنوم و اينجا فقط بازگو مي كنم كه شماها بخنديد.
راستي عكسايي كه