Friday, February 07, 2003
سلام
حالتون خوب بيد؟ببخشيد اين چند شب يا خودم حال نداشتم يا مامانم منتظر بابام كنارم مي شست و خوب نمي تونستم بنويسم!
اه اه اه اه اه اين قزوينيا (فقط فاميلامونا)چقدر ... مسخرن ديشب تولد ندا دختر اون فاميلمون كه بابام با باباش دوسته و ما هم طبيعتاً بيشتر با هم ارتباط داريم بودم چقد يخ بود نه اين كه هيچي نرقصه ها ولي يه جورايي يه نظمي وجود داشت كه من خيلي خوشم نميومد پارسال تولد من ... تو تولداي من كلاً از نظم خبري نيست حتي يه آدم عاقل هم باقي نميمونه يعني همه جو گير مي شن اونوقت رقص هم از حالت عادي خارج مي شه و تبديل به مسخره بازي ميشه مخصوصاً يكي از دوستام كه اسمش شيماس كه ديگه آدمو از خنده روده بر مي كنه با اين رقص جواتي و هر جور رقصي كه دلتون بخواد.
حالا من اينا رو گفتم كه از تون كمك بخوام :
من مي خوام امسال هيچكدوم از فاميلا رو دعوت نكنم ولي آخه اگه بفمن كلي پشت سر آدم حرف در ميارن . همين ندا اينايي كه گفتم هر لحظه ممكنه پاشن بيان اينجا
:((
از وقتي بابا رفته هم كه ديگه بدتر شده مثلاً مي خوان لطف كنن كه ما تنها نباشيم! حالا لطفاً نظر بدين كه به نظرتون من چي كار كنم؟كمـــــــك!
راستي امروز صبح با بابا چت كرديم حالش خوب بيد!
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator