Thursday, November 28, 2002
بيشتر به انسانهاي مرده شبيه بودند تا مردم عادي.
ناگهان يكي از انها متوجه جهانگرد شد و خواست او را از پنجره به داخل بكشد اما جهانگرد فوري خود را عقب كشيد. و با وحشت ده را ترك گفت و از تپه پايين آ مد و در پايين تپه زير درختي نشست وحشت عجيبي وجودش را فرا گرفته بود دلش مي خواست همان موقع زار زار گريه كند . ناگهان احساس خواب آلودگي عجيبي او را فرا گرفت و پيش از آن كه فرصت مقاومت بيابد به خواب فرو رفت و وقتي بيدار شدديگر از آن ده و مردمانش خبري نبود .
حالا سالها از آن ماجرا مي گذرد و جهانگرد ديگر حدود 70 سا ل دارد وقتي پس از آن ماجرا ها به خانه برگشت به هيچ كس در مورد آن ده چيزي نگفت اماحالا با خيال راحت آن ماجرا را براي نوه هايش تعريف مي كرد و گهگاهي مي شنيد كه فرزندانش با تاسف مي گويند : پدر جهانگردمان ديگر دارد عقل خود را از دست مي دهد .
و اين بود داستان كسي كه تمام دنيا را گشته بود
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator