Sunday, October 20, 2002
پنجشنبه با مامانم وبچه ها با سارا دوستم رففتيم نمايشگاه كتاب توي يكي از قرفه ها چند تا از كتابهاي پائولو كوئليو رو ديدم خواستم كيمياگر رو بخرم كه سارا ازم پرسيد ورونيكا تصميم مي گيرد بميرد قشنگه؟داشتم براش توضيح ميدادم كه يدفعه فروشندهه اومد طرفمون و گفت اين كتابها به درد سن شما نمي خوره بايد ده باري بخونيد تا شايد سر دربياريد! داشتم منفجر مي شدم فقط تونستم بگم اين كتاب ها رو خيلي وقت پيش خوندم خيلي هم خوب فهميدم!)ـXو با عصبانيت از قرفه دور شدم يهو ديدم سارا و مامانش دارن از خنده ريسه ميرن سارا گفت صبا بعد از حرف تو فروشنده گفت:احسنت !احسنت! آفرين !آفرين !
حالا اگه يه آدم مسن اين حرف رو زده بود باز يه چيزي پسره همش حدود 20 سالش بود! البته من به اين حرفها عادت كردم تا ميرم كتابخونه كتابدار ها يا كتاب مضخرفهاي ايروني پيشنهاد مي كنن يا كتابهاي بچگونه توي اين همه كتابدار دو تا كتابخونه اي كه عضوم فقط يه مرد حدود 30 ساله است كه تشويقم مي كنه و نمي گه اين كتاب متناسب سن شما نيست و اكثر پيشنهاد هاش عالي اببته بگذريم كه بيشتر اولين پيشنهادهاش رو خونده بودم مثل بربادرفته ؛ دزيره و...
به هر حال حسرت كيميا گر مونده به دلم بد جوري)): من كيميا گر ميخوام)):)):

PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator