Monday, October 28, 2002
چون امروز استثناً امتحان نداشتم تصميم گرفته بودم همونموقعي كه هر شب براي درس خوندن بيدار ميشم پاشم بيام تو اينترنت شايد بتونم با عمه و پسر عمه ام كه كانادا زندگي مي كنند حرف بزنم ساعت رو گذاشته بودم سه و نيم ولي اونموقع آنلاين نبودن من هم كه اصلاً حال صبر كردن نداشتم خوابيدم .ساعت چهار و نيم مامان اومد بيدارم كرد كه همين الان با عمه فرشته ام حرف زدند و گفته تا چند لحظه ي ديگه آن مي شوندخلاصه پاشدم اول داشت پاي كامپيوتر خوابم مي برد ولي خيلي زود خوابم پريد. تو اين مدت حتي دو بار بيشتر با عمه فرشته حرف نزده بودم آخه من تلفن دوست ندارم يعني با بعضي كس ها نمي تونم با تلفن راحت باشم يه جور هايي احساس غريبگي ميكنم و نمي دونم چي بايد بگم ولي ديشب خيلي راحت بودم چه با زروان چه با عمه فرشته (زنده باد چت!)
راستي زروان يه آدرس بهم داده اگه خوب بود اينجا مي نويسمش
فعلاً
PsycHo: Free Template Generator
Get FireFox!
XHTML Validator