عجیب میگذرد این روزها که بی دلیل حالم خوب است و خوب نیست و دلم شکسته نوشتن را خوش ندارد و می خواهد گم شود در این "و" های مکرر و نثری که خیالش را گرفته. بی دلیل بی دلیل هم که نه، کم غصه ندارد این دل و کم دلخوشی. و از دلخوشیهای این روزها دوشنبه عصرهاست که از وسط خود زندگی می گذرد. از وسط بوی بد ماهی و دست فروش های رنگارنگ و دسته های سبز سبزی و تنها عصر این روزهاست که دلگیر نیست و تو نمیمیری تا تمام شود. و غصه ها تمام نمیشوند تا تو تمام نشوی.