او قوي و زيباست و من به اين خاطر او را دوست ميدارم من او را تحسين ميكنم ومايهي غرور من است. اما او را بدون اين ويژگيها هم ميتوان دوست داشت. او اگر ساده و بدون اين خصائص هم بود باز او را دوست ميداشتم. اگر بيمار و رنجور بود برايش كار ميكردم, به او خدمت ميكردم و برايش دعا مينمودم و تا زنده بودم از او مراقبت ميكردم.
بله, من فكر ميكنم من او را بخاطراين كه مرد است و مال من است دوست ميدارم. دليل ديگري در كار نيست و همچنان كه اول گفتم اين نوع عشق حاصل عقل و منطق نيست; خود به وجود ميآيد_ و كسي نميداند از كجا_ و توضيحي هم در كارش نيست و نيازي هم به توضيح نيست. من اين چنين ميانديشم. اما من يك دخترم و اولين كسي هستم كه عشق را ميآزمايد و شايد روزي ثابت شود كه اين نتيجهگيري من از روي بيتجربگي و خامي بوده است. م
خاطرات حوا
مارك تواين
برگردان امير آقا محمدحسيني